گزارش اعتصاب غذا و مرگ اکبر محمدی

گزارش اعتصاب غذای و مرگ اکبر محمدی
مرگ
دراوين
ماشا الله عباس زاده

روز پنجم مرداد سال 85 پس از تحمل 120 روز حبس انفرادی به اتهام اقدام عليه امنيت، افشاء اسرار دولتی، حضور غير قانونی در واقعه هفدهم تير ماه و کمک به دانشجويان کوی دانشگاه از بازداشگاه مخفی 209 وزارت اطلاعات به سالن سياسی اندرزگاه 350 اوين منتقل شدم تا محکوميت سه ساله ام را بگذرانم. يکی از زندانيان قديمی سياسی که حکم اعدام داشت به عنوان وکيل بنده وقتی دانست مازندارانی هستم و از اهالی آمل، مستقيم مرا به اطاق شماره 3 که مرحوم اکبر محمدی در آنجا بود برد و گفت: اکبر همشهری! اکبر چهارمين روز اعتصاب غذايش را سپری می کرد. من هم که از دوران حضور در وزارت کشور دولت اصلاحات و حضور شبانه روزی ام در کوی دانشگاه تهران دغدغه ديرين محکومين همراه کوی را داشتم و بويژه بنا بر دوستی و ديدار قبلی با برادر مرحوم اکبر، يعنی منوچهر محمدی پيوسته پيگير شرائط مشقت بارشان بودم حالی از منوچهر پرسيدم و اکبر با لبانی خشکيده و ترک خورده گفت منوچهر از دست بحران سازی های مافيای نابکار اين زندان، مجبور شد اندرزگاه خود را تغيير دهد. دقايقی گذشت و من در مخوف ترين اطاق آن سالن يعنی اطاق شماره 5 که يکی از محکومين جنايی خطرناک در آن بود مستقر شدم. پنج تا ده دقيقه بعد مرحوم اکبر با تنی تکيده و رنجور از درد شديد کمر و دهانی تفديده از اعتصاب همزمان خشک و تر، به ديدارم آمد. از هر دری سخن رانديم و به ويژه از واقعه هجدهم تير ماه و شب های 7 گانه اعترافات ملی و چگونگی مساعدتم به دانشجويان آسيب ديده تا استفاده از جايگاه اداری و محکوميت پس از هشت سال توسط دولت موسوم به مهرورز گفتيم و ايشان هم از ضرورت آزادی تمامی زندانيان و دست بر نداشتن از اعتصاب تا رهايی تمامی محکومين عرصه عقيده و انديشه. خلاصه، روزها و شبها طی می شد و حال اکبر وخيم تر از پيش! همه دوستان از او خواهش و تمنا می کردند که حداقل تنها يک شکل اعتصاب را برگزيند و از آشاميدنی ها بنوشد ولی نپذيرفت. آقايان ابراهيم مومنی و حميد محمدی از بهترين يارانش بودند و اينجانب با همزبانی، بالاترين ميزان رايزنی ها را با او داشتم. در هشتمين روز اعتصاب حالش به وخامت نهاد. از صبح دو بار به بهداری منتقل شد. از پذيرفتن هر گونه داروهای تزريقی و مايعات و سرم خودداری کرد. بعد از ظهر حس غريبی تمام وجودم را گرفت. تحت عنوان بيماری و سرما خوردگی مزمن به بهداری رفتم. ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود. ديدم يکسره ناله و فرياد و البته بعضا با ناسزاگويی های اکبر عليه مسئولين زندان و مسئولين رژيم و بويژه شخصی به نام "شجاعی" سرپرست حفاظت زندان به گوش می رسد. در يک چشم به هم زدن درب اطاقش را که در اطاقی ايزوله و جدا از ساير بيماران نگهداری ميشد باز کردم و فقط به او گفتم: اکبر جان "محفل و تيم قتل های زنجيره ای، دوباره احياء شد، اينها تو را می کشند. بيا و اعتصابت را بشکن." و او گفت: "عباس زاده اين شجاعی نامرد و حرامزاده همراه با مسئول امور مالی بهداری مير عطاء رسما مانع امداد پزشکان و مداوای من می شوند" در همين حين ميرعطاء از اطاقش که انتهای سالن بود بيرون آمد و فرياد کشيد؛ آهای کی به تو گفته خودسر به هر اطاقی سر بزنی؟ می خواهی گزارشت را به حفاظت رد کنم تا دخلت را بياورند... " ما به بند برگشتيم. ساعت حدودا 5 عصر بود که ديديم تنی چند از نمايندگان مجلس از جمله آقايان تابش و شجاع پوريان از نمايندگان اصلاح طلب به بازديد از زندانيان سياسی آمدند. آقای تابش را از نزديک می شناختم و ارادت حضوری هم داشتم. شخصی به نام منصور حسينی از خبرنگاران دو روزنامه تعطيل شده سلام و برخی از روزنامه های دوم خردادی که از دوستان قديمی ام بود در معيت تيم بازديد کننده بود. وقتی مرا ديد مات و مبهوت شد. روی دستانش زد که عباس زاده تو چرا؟! و سريعا به سمت تابش رفت. در تمامی اين مراحل رياست بازداشگاه 209 و ماموران مخوف امنيتی اين دو را محاصره کردند. من هم متحير از بازداشت بی دليلم فقط به آنها نگاه کردم و گفتم می گويند: اقدام عليه امنيت کردم. شرح ماجرای اين ديدار را به مقالی دگر وا می نهم. اما در همين حين که نمايندگان به بازديد خود از مجموعه اوين (برخی اماکن ممنوعه از جمله 209 ) ادامه می دادند، به بهداری هم سرک کشيدند. در اين زمان دهان اکبر را با چسب های بزرگ چسب زده بودند و دست و پايش را کامل بسته و در اتاق را قفل کرده بودند و به نمايندگان هم گفته بودند اينجا انباری لوازم پزشکی است. پس از آنکه نمايندگان رفتند اکبر را آوردند. همه دوستان دوره اش کردند. البته با برانکارد جا بجايش می کردند. گفت: نمايندگان چيزی از من نپرسيدند؟ گفتيم چرا ولی پيگير ماجرا شدند. گفتيم برو دوش بگيرو اعتصاب را بشکن. گفت: اين پدرسوخته ها دهانم را با چسب بستند و دست و پاهايم را غل و زنجير کردند و صراحتا به من گفتند: الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری!!! آقای شجاعی رئيس حفاظت زنان و کريمی رئيس 209 چند بار اين جمله را گفتند. اکبر را در سالن شستشوخانه سالن سياسی وقتی با حوله تر تميز می کردند مواد نامرئی که در بهداری آغشته کرده بودند بويی بسيار مشام آزاری پيچيد و گفت: عباس زاده! تو گفتی محفل قتل های زنجيره ای احياء شده. به من گفتند الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری. ناگهان ناله ای سر داد و فريادی کشيد و خاموش شد. البته دوستان او را با برانکارد تا هفتمين پله از پله های آن سياهچال بالا بردند که ديدند کاملا اکبر خاموش شد. گواه جمله مذکور سه تا پنج تن از زندانيان حاضر بودند.

به مناسبت ۷ مرداد سالگرد کشته شدن عليرضا داودي/ امير‌محسن محمدي


مدتي بود که به بند عمومي زندان مرکزي اصفهان منتقل شده بودم، بند الف - ط جايي ست که تو را از سلول انفرادي به آنجا آورده اند و يک برزخ عظيم از فشارهاي جسمي و روحي را پشت سر گذاشته اي. اينجا کمتر بازجويي مي روي و اکثرا شب ها بيدار هستي، تعدادي کتاب از امور فرهنگي زندان آورده بودند براي ارشاد و هدايت ما به راه راست و اين ميان من و جمشيد هاديان - که بعد از آزاديم اعدام شد - به جاي حرص خوردن سعي مي کرديم وقتمان را با کتاب ها صرف کنيم، کتابي براي من آورده بودند عليه مارکسيسم با عنوان «درس هايي درباره مارکسيسم» غافل از آنکه عليرضا داودي سه ماه قبل در آنجا تمام کتاب را حاشيه نويسي کرده بود و به تحليل هاي آبکي نويسنده به صورتي کوبنده جواب داده بود و اين از ديد بازجوها پنهان مانده بود، من تحليل هاي نويسنده را ناديده گرفته بودم و دو روزي بود که مثل بچه ي آدم زير دوربين امنيتي بند به مطالعه ي بخش هايي که صرفاً از متون کلاسيک نقل قول شده بود و تحليل هاي عليرضا مي پرداختم. مدتي بود که براي بازجويي صدايم نکرده بودند، روز هشت مرداد بود و روز تولد من، چند نفر از زندانيان پتويي رويم انداختند و به عنوان کادوي تولدم به شکل احمقانه اي برايم جشن پتو گرفتند، بالاخره دريچه ي بند با غژ غژ هميشگي و همان صداي نحس و مريضش باز شد:
- اميرمحسسسسسسسسسسن! آماده شو بيا
- چه خبره؟
- بازجوت اومده

دوباره چشم بند و دوباره راهرو و پله هايي که مي چرخيد و بالا مي رفت، به اتاق بازجويي که رسيدم در کمال تعجب مرا با دختري از بند زنان روبرو کردند که شديد مي گريست و او را از صدايش نمي شناختم، بازجويم مي خواست مطمئن شود که او نيز مرا نمي شناسد، من اما از زير چشمبند تنها دو پرونده قطور مي ديدم که بعد از مدت ها با هم آورده بودند، يکي مربوط به اطلاعات و ديگري مربوط به دادگاه انقلاب.
آن روز نحس حدود ۸ ساعت در اتاق بازجويي بودم ، استثنائاً چشم بندم را باز کرده و رو به ديوار نشسته بودم، در انتهاي بازجويي وقتي بازجو مي خواست بوسيله ي امضا فرستادن تعدادي جيميل را به عهده بگيرم، با صدايي بسيار مريض و حيواني گفت: راستيييييي! عليرضا هم مرد ...

نميخواهم در اين مورد که بعد از خبر با من چه رفت قلم فرسايي کنم، اما نهايتا چند روز قبل از مراسم چهلم با وثيقه ي سنگين آزاد شدم و براي اولين بار خانواده اش را بر سر خاک ديدم، پدر و مادري که در اين چهل روز چهل سال پير شده بودند و هنوز فاجعه را باور نداشتند.
عليرضا صميمي ترين دوست من بود و من نتوانستم مرهمي بر زخم خانواده اش باشم چرا که سراپا زخم بودم، عليرضايي که سراپا آثار شکنجه هاي فيزيکي بازجوهاي بند اطلاعات اصفهان بود، عليرضايي که نقش فعال و سازمانده در تظاهرات هاي بعد از انتخابات در اصفهان و تهران داشت، عليرضايي که ليدر بسيار قوي دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب اصفهان بود، عليرضايي که سازمانده فعالين کارگري بود، عليرضايي که چندين تظاهرات با شکوه در اصفهان را رهبري کرد. آن هم بعد از ۱۳ آذر ۸۶ در شرايط خفقان پس از سرکوب خونين دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب، عليرضايي که سازمانده و سخنران مراسم يک مي در کامياران بود، عليرضايي که در اعتراض به احکام صادره براي دانشجويان اصفهان ۸ روز در صحن حياط دانشگاه اصفهان اعتصاب غذا کرد، عليرضايي که يک مارکسيست انقلابي بود، عليرضايي که داودي بود. حالا که يک سال از از فاجعه گذشته است تنها مي خواهم براي اولين بار اعلام کنم که اطمينان داريم عليرضا داوودي تا دو روز قبل از کشته شدنش توسط قاتلين وزارت اطلاعات بصورت حضوري و بارها مورد شديدترين تهديد ها قرار گرفته بود، مي خواهم اعلام کنم تا اين لحظه هنوز نتايج کالبد شکافي جسد به خانواده و وکيلش اعلام نشده است...
مي خواهم اعلام کنم در برگه اعلام مرگش تنها به ذکر يک جمله اکتفا شده است: از کار افتادن ريه و خفگي در اثر مسموميت دارويي!

پ.ن: به عنوان یک مخالف حکومت اسلامی، و یک اصفهانی همیشه پیگیر فعالیت های مخالفین اصفهانی بودم. از جمله آنان علیرضا بود که توانسته بودم در حد ایمیل با او در ارتباط باشم... اما چه تلخ که این ارتباط نتوانست گسترده تر و محکم تر شود و خیلی زود خاموشش کردند... آنقدر وجودم به درد آمد از رفتنش که هر زمان به او می اندیشم بغض خفه کننده ای گلویم را می بندد...
وصف حالم سخت است و اشکم روان...
برای امیر محسن عزیز آرزوی سلامتی و برای خانواده این جاوید نام آرزوی صبر دارم. 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

سارا شمس

به مناسبت 8 مرداد چهارمین سالگرد زنده یاد اکبر محمدی - زندگی نامه اکبر محمدی برگرفته از کتاب اندیشه و تازیانه



زندگی نامه اکبر محمدی برگرفته از کتاب اندیشه و تازیانه (خاطرات اکبر محمدی از زندان ) زندگی نامه اکبر محمدی برگرفته از کتاب اندیشه و تازیانه (خاطرات اکبر محمدی از زندان ) به کوشش تبعیدیان شهر وان ترکیه اکبر محمدی در استان سرسبز و خرم مازنداران، در سرزمین مازیار و مجاورت خاک بابک خرمدین و در یک خانواده متوسط در آمل چشم به جهان گشود. در سال 1373 پس از پایان تحصیلات متوسطه به تهران آمد و پس از شرکت در کنکور سراسری در دانشکده علوم بهزیستی و توانبخشی دانشگاه تهران در رشته مدد کاری اجتماعی وارد دانشگاه شد. وی بعنوان یک دانشجوی آزادیخواه با دیدن بی عدالتی های موجود در جامعه و فقدان آزادی، در دانشکده فعالیت سیاسی را آغاز کرد و پس از کشته شده فروهرها در سال 1377 و بر ملا شدن شیوه این کشتارتوسط روزنامه سلام و توقیف آن، تظاهراتی از سوی دانشجویان دانشگاه ها آغاز شد که از 18 تیر ماه سال 1378 به مدت چند روز تهران و چند شهر دیگر را در نا آرمی فرو برد و سرانجام منجر به سرکوبی این جنبش و دستگیری وی و برادر بزرگش، منوچهر محمدی شد. وی در طی سالیان زندان به دلیل غیبت زیاد از دانشگاه اخراج شد . او به مدت 7 سال در زندانهای جمهوری اسلامی ، زندان توحید ، زندان اوین زیر وحشیانه ترین شکنجه های وزارت اطلاعات قرار گرفت و به عنوان اسطوره مقاومت از سوی جنبش دانشجویی انتخاب شد . وی یکی از اعضای شورای مرکزی اتحادیه ملی بود . و در پی تظاهرات 18 تیر به عنوان متهم ردیف دوم قیام کوی دانشگاه به اعدام محکوم و با درخواست علی خامنه ای با دو درجه تخفیف به 15 سال زندان محکوم شد . در پی شکنجه های وزارت اطلاعات در زندان توحید و 209 اوین انواع شکنجه های روحی و جسمی را تحمل کرد . موارد شکنجه در 3 ماه و نیم زندان تو حید و 209 اوین 1- کابل زدن به کف پا به مدت 27 روز ( یک روز در میان ) 2- ضرب و شتم در حین بازجویی 3- بی خوابی 4- پخش نوحه با صدای بلند در سلول انفرادی 5- آویزان کردن از سقف بصورت قپانی 6- تهدید به اعدام 7- شلاق زدن همراه با وزنه سنگین بر پشت 8- استفاده از داروی بی حواسی برای سند سازی و انواع دیگر شکنجه ها …. در پی این شکنجه ها وی از ناحیه کمر صدمه دید و تا آخرین روز ها نیز از این مسئله رنج می برد . همینطور پنجاه درصد از شنوایی خود را در طول شکنجه ها از دست داد . از جمله اقدامات او در طول فعالیت سیاسی اش می توان به موارد زیر اشاره کرد . 1- بوجود آوردن تشکل سیاسی در دانشگاه 2- برپایی اعتراضات صنفی دانشجویی در دانشگاه 3- موضعگیری تند در سخنان ده نمکی از اعضای انصار حزب الله در دانشگاه 4- بر هم زدن سخنرانی خاتمی و سازماندهی تظاهرات در دوم خرداد 78 5- سازماندهی تظاهرات کوی دانشگاه در سال 78 به همراه برادرش و دیگر دانشجویان که منجر به 15 سال زندان شد اکبر محمدی در طول 7 سال زندان پنج بار دست به اعتصاب غذا زد، او در طول این اعتصابات به انواع بیماری های گوارشی مبتلا شد . وی به بیماری ام اس نیز مبتلا شده بود. به همین جهت بنا بنظر شورای پزشکی وی مستحق مرخصی استعلاجی شد ولی به دلیل چاپ کتابی از او در آمریکا توسط خواهرش وی دوباره به زندان منتقل شد. و در ششمین اعتصاب خود که به مدت 9 روز ادامه یافت به طرز مشکوکی در بند 350 زندان اوین جان باخت .

یادش گرامی باد و راهش پر رهرو

8 مرداد!

8 مرداد است و سالروز شهادت اکبر محمدی اسطوره مقاومت در زندان اوین. 8 مرداد است و سالروز بازداشت من در مراسم چهلم ندا آقاسلطان در اصفهان و آن همه کتک و بی حرمتی و ...! 8 مرداد است و در غربت به سر میبرم و همچنان بلاتکلیف! 8 مرداد است و دلم خونین! 8 مرداد است... اکبر عزیز یادت گرامی باد

تخلیه ساختمان ها وانتقال دانشجويان کوی دانشگاه تهران به خوابگاه های دیگر‏

منابع دانشجویی از ایران خبر می دهند که مسولان دانشگاه تهران تصمیم گرفته اند که پیش از آغاز سال تحصیلی جدید، ساختمان های ۱۸ و ۱۹ کوی دانشگاه تهران را بسته و دانشجويان ساکن این خوابگاه را به خوابگاه های سطح شهر بفرستند. خوابگاه هایی که دارای حداقل امکانات رفاهی بوده و جهت اسکان دانشجويان مناسب نيستند.
ساختمان های تعطيل شده قرار است مانند ساختمان های ۲۳ ، ۲۱ و ۲۰ که سال گذشته بعد از حمله به کوی دانشگاه در ۲۴ خرداد ماه به طور کامل تخليه شد، به دانشجویان متأهل اختصاص داده شود و بقیه ساختمان ها به دانشجويان مقطع کارشناسی ارشد و دکترا تعلق يابد. فرهاد رهبر، ریيس دانشگاه تهران نیز پیش از این اعلام کرده بود که خوابگاه کوی دانشگاه از این پس مختص دانشجويان کارشناسی ارشد و دکترا خواهد بود.
در این میان فعالان دانشجویی ایران معتقدند که این تغییر و تحولات جدید و پراکنده ساختن دانشجويان به دليل ممانعت از شکل گيری اعتراضات در کوی دانشگاه تهران و تمرکز زدايی است.
رضا نگهداری از فعالان جنبش دانشجویی ایران که بدلیل فعالیتهای سیاسی خود از کوی دانشگاه تهران اخراج شده، بر این اعتقاد است که این امر برای تحت فشار گذاشتن رهبران حرکات اعتراضی در کوی دانشگاه است و جدا از این بسیاری از دانشجویان بسیجی دانشگاه آزاد در کوی دانشگاه تهران اسکان داده شده اند تا مانع شکل گیری اعتراضات دانشجویی در این خوابگاه شوند.
از سوی دیگراز سال ۱۳۸۷ پس از ثبت نام دانشجويان ورودی ۸۷ و ۸۸ خوابگاه های سطح شهر به آنان اختصاص می يابد و از حضور دانشجويان در کوی دانشگاه جلوگيری به عمل آمده است.
کوی دانشگاه تهران واقع در خیابان کارگر شمالی سالهاست که همزمان توجه فعالان دانشجویی و مقامات جمهوری اسلامی را به خود جلب کرده است. نطفه آغازین بسیاری از حرکات اعتراضی دانشجویی ایران در این خوابگاه شکل گرفته و از سوی دیگر حداقل در دو مورد ۱۸ تیر ماه ۱۳۷۸ وشامگاه ۲۵ خرداد ماه ۱۳۸۸ مورد هجوم نیروهای انتظامی و لباس شخصی نزدیک به حکومت قرار گرفته است.
اما بگفته برخی ناظران هزینه چنین حملاتی تا حدی بوده که مسولان دانشگاه تهران را به پاک کردن صورت مساله و تخلیه برخی از ساختمانهای این خوابگاه و انتقال دانشجویان به دیگر خوابگاهها واداشته است

سالروز سیمین بهبهانی خجسته باد

سيمين بهبهانى، بانوى شعر ايران، امروز ۸۳ ساله شد. سيمين بهبهانى در ۲۸ تيرماه ۱۳۰۶ خورشيدى در خانواده اى شعر پرور چشم به جهان گشود. ادبيات و حقوق خوانده و دست كم ۳۰ سال دبير دبيرستان ها بوده است.
شعر معروف وقديمى او «فعل مجهول» از زبان معلمى است كه از دست شاگرد گيج و مبهوت خود خشمگين مى شود تا آنكه مى فهمد كه شب پيش از آن، مادر دخترك از خانه بيرون انداخته شده و خواهر و برادرش كتك خورده و گرسنه به بستر رفته بودند.
شعر، توصيفى بى بدليل از چرخش خشم معلم، به عطوفتى باور نكردنى است.
سيمين بهبهانى ۴۱ سال پيش، به عضويت «شوراى شعر و موسيقى» و ۳۲ سال پيش به عضويت كانون نويسندگان ايران در آمد.
گفته سیمین بهبهانی در مورد رای دادن در انتخابات:
هرچه فکر کردم نتوانستم خودم راضی به شرکت در این نمایش کنم.
بانو سیمین بهبهانی عزیز
زادروزتان خجسته باد
بهترین ها را برایتان آرزومندم
شاد باشید

در پی عدم تمدید مرخصی حسین شهریاری به زندان رجایی شهر کرج بازگشت

در پی تمدید نشدن مرخصی حسین شهریاری از پیشکسوتان حزب پان ایرانیست ،‌ امروز جمعه ۲۵ تیر ماه ۱۳۸۹ این فعال سیاسی برای گذراندن باقیمانده ی دوران محکومیت خود به زندان رجایی شهر بازگشت . لازم به ذکر است ایشان در تاریخ ۵ مهرماه ۱۳۸۸ به جرم تبلیغ علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی و عضویت در حزب پان ایرانیست به ۱۸ ماه حبس محکوم شده بود. ایشان ۷۳ سال دارند و از بیماری قلبی و تنفسی رنج می برند. حسین شهریاری از اعضای پیشکسوت و پرسابقه حزب پان ایرانیست روز جمعه مورخه ۲۵ تیر ۱۳۸۹ در پی عدم تمدید مرخصی خود را به زندان رجایی شهر کرج معرفی نمود. ایشان که در تاریخ پنجم مهر ماه ۱۳۸۸ به جرم تبلیغ علیه نظام و عضویت در حزب پان ایرانیست به ۱۸ ماه حبس محکوم شده بود و اکنون در حالیکه بیش از نیمی از این مدت سپری گشته راهی زندان رجایی شهر شد. حسین شهریاری از پیشگامان حزب پان ایرانیست می باشد که در طول مدت آشنایی طولانی خود همواره در راه رشد و تعالی آرمانهای پان ایرانیسم کوشیده است.ایشان با ۷۳ سال سن باقامتی استوار و اراده ای پولادین در راه دفاع از آرمانهایش قدم در زندان گذاشت تا نشان دهد که آرمانخواه داند که فدای آیین گشتن تنها آرزوست

سلامت جسمانی سینا گلچین و وحید اصغری در خطر جدی

سلامت جسمانی سینا گلچین و وحید اصغری، دو تن از زندانیان محبوس در بند 350 زندان اوین، به دلیل عدم رسیدگی پزشکی، در معرض خطر جدی قرار گرفته است.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، سینا گلچین و وحید اصغری، دو تن از بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات که به عفونت شدید گوش مبتلا هستند به دلیل عدم وجود متخصص در بهداری زندان، تاکنون تحت هیچ گونه درمانی قرار نگرفته اند. سینا گلچین، دانشجوی رشته ی عمران دانشگاه آزاد تهران- مرکز است که 17 دی ماه سال گذشته به اتهام شرکت در راهپیمایی 6 دی ماه (عاشورا) توسط نیروهای امنیتی در منزلش بازداشت شد. قاضی صلواتی این دانشجوی 20 ساله که فاقد سابقه بوده را به 8 سال حبس تعزیری محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به 4 سال و 6 ماه حبس تقلیل یافت.
وحید اصغری نیز از بازداشت شدگان پس از انتخابات است که مدتی را در سلول های انفرادی بند 240 محبوس بوده و هم اکنون نیز در بند 350 (معروف به بند کارگری) نگهداری می شود . گفتی است، محمد صدیق کبودوند رئیس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان، روز گذشته پس از بیهوشی کامل به علت بالا رفتن فشار خون، به بهداری منتقل شده بود. پیش تر وضعیت جسمانی چندین تن از زندانیان محبوس در این بند منجمله مجید توکلی، حامد روحی نژاد، محسن جعفری، پیمان کریمی آزاد و حمزه کرمی به دلیل عدم رسیدگی پزشکی، در معرض خطر جدی قرار گرفته بود .

اطلاعیه جندالله پیرامون انفجار بمب + عکس منفجر کننده بمب

اطلاعیه جدید جنبش مقاومت جندالله دو عملیات استشهادی در جمع پاسداران در روز پاسدار بسم الله الرحمن الرحیم الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر و لله العزة و لرسوله و للمومنین بدینوسیله جنبش مقاومت جندالله به اطلاع عموم مردم بلوچستان و ایران می رساند که امشب دو تن از فرزندان ایمان و حماسه در عملیاتی بی نظیر در قلب سپاهیان و پاسداران که در حسینیه زاهدان مشغول برگزاری همایش روز پاسدار بودند بیش از صد تن از پاسدارن و سپاهیان حزب الشیطان را به درک اسفل السافلین واصل کردند. نوجوان عزیز محمد ریگی و مجاهد عبدالباسط ریگی این عملیات عظیم را به اجرا گذاشتند و یزیدیان زمان را به سزای اعمال جنایتکارانه و ننگینشان رساندند. در این عملیات در مرحله اول مجاهد بزرگوار عبدالباسط ریگی خود را به میان پاسداران در همایش روز پاسدار رسانده و با انفجار خود دهها تن را به هلاکت رساند و پس از آن که نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی منطقه را به محاصره خود درآورده بودند شهید عزیز محمد ریگی خود را به میان جمع نیروهای امنیتی و نظامی رسانده و با انفجار خود دهها تن دیگر را به درک واصل نمود. این عملیات پاسخی است به جنایات بی وقفه رژیم در بلوچستان که فکر می کرد با دستگیری و شهادت رهبر شهید امیر عبدالمالک مبارزه به پایان رسیده است اما دو جوان شهید با فدا کردن خود رویای دژخیمان و طاغوتیان را به خاک مالیدند و با شهید کردن خود ثابت کردند که این مبارزه و جهاد را نهایتی جز شکست و رسوائی متجاوزان و جنایتکاران نیست و نخواهد بود. فرزندان ایمان با پروردگار خود عهد بسته اند که تا آخرین قطره خون به جهاد و مبارزه ادامه دهند و عرصه را برای متجاوزان و جنایتکارن تنگ کنند تا سرزمین بلوچستان را ترک کنند و مردم مسلمان بلوچ خود بتوانند بر سرنوشت خود حاکم شوند. یا زندگی با عزت یا مرگ با شرف جنبش مقاومت جندالله
پ.ن : این متن تنها برای اطلاع رسانیست.( اسم شهید زیر عکس قبلاً درج شده بوده و عین همان مطلب توسط جندالله انتشار داده شده است)
رهانا : این انفجار در حالی رخ می دهد که مسئولان امنیتی و اطلاعاتی کشور بعد از دستگیری و اعدام عبدالمالک ریگی مدعی شده بودند که آرامش در این منطقه حاکم شده و بسیاری از مخالفان نظام درخواست امان نامه ارائه کرده اند.
آخرین آمار تلفات تا این لحظه ۲۰ کشته و ۱۰۰ زخمی گزارش شده است اما پیش از این شاهدان عینی تعداد کشته شدگان را نزدیک به ۳۰ نفر اعلام کرده بودند همچنین خبرنگار فارس در زاهدان آمار کشته‌های این حادثه را بالغ بر ۱۵۰ نفر تخمین زده و که با توجه به مراسمی که امشب در مسجد بوده آمار را بیش از این رقم پیش‌بینی می‌کند.

برگزاری مراسم ترحیم شهید محمد کامرانی فردا در مسجد نور تهران

مراسم ترحیم اولین سالگرد جان باختن یکی از جوان ترین کشته شدگان جنبش اعتراضی، جاوید نام محمد کامرانی در مسجد نور تهران برگزار می شود.
این مراسم فردا از ساعت ۱۹:۰۰ الی۲۰:۳۰ در مسجد نور واقع در میدان فاطمی در روز جمعه مورخه ۱۳۸۹/۴/۲۵توسط خانواده این زنده یاد منعقد گردیده است.

جاوید نام محمد کامرانی جوان ۱۷ ساله تهرانی که حتی سنش به رای دادن نمی رسیده است، در روز ۱۸ تیر سال گذشته حوالی خیابان آزادی دستگیر و به بازداشتگاه کهریزک منتقل گردید. به دنبال ضرب وشتم وحشیانه بازداشت شدگان این روز که به دستور سعید مرتضوی به این بازداشتگاه غیر استاندارد منتقل شده بودند و نیز به دلیل نگهداری وی در شرایط غیر بهداشتی و وحشتناک، به دلیل وخامت وضعیت جسمی پس از چند روز به بیمارستان لقمان منتقل گردید.
بنا برگفته پدرش درحالی که محمد از سطح پایین هوشیاری برخوردار بود اما بنا به فرموده، مامور همراه پای او را به تخت زنجیر کرده بود. درحالی که آثار ضرب و شتم بر پیکرش مشهود بود متأسفانه معالجات کارگر نیفتاد و محمد کامرانی نیز به خیل کشته شدگان راه آزادی پس از انتخابات ۸۸ از جمله هم بندانش محسن روح الامینی وامیر جوادی فر پیوست.
علت مرگ محمد کامرانی بنابه دستور سعید مرتضوی ناشی از مننژیت اعلام گردیده بود که در بررسی های بعدی تکذیب شد.

یادش گرامی باد

مريم قربان زاده يک زن حامله محکوم به سنگسار

سنگسار جنايت عليه بشريت است و بايد در همه جا ممنوع شود!
در زنداني که سکينه محمدي آشتياني در آنجا است٬ دو زن ديگر محکوم به سنگسار هستند. يکي از آنها مريم قربان زاده است. مريم ۲۵ سال دارد و به اتهام رابطه جنسي خارج از ازدواج به سنگسار محکوم شده است. مريم حامله است و از مردم دنيا انتظار دارد به او کمک کنند.
وکيل مريم ازاحتمال تبديل شدن سنگسار به اعدام صحبت کرده و ميگويد تلاش ميکند که اين حکم را به شلاق تبديل کند!!
حکومت زن ستيز اسلامي٬ در سالهاي اخير در نتيجه اعتراضات بين المللي مجبور به لغو احکام سنگسار بر عليه حداقل ۱۳ زن شد و در مواردي آنها را با زدن صد ضربه شلاق آزاد کرده است. يکي از اين زنان کبرا بابايي بود که بعد از لغو حکم سنگسار٬ صد ضربه شلاق به او زدند و سپس او را آزاد کردند و طبق خبري که به کميته بين المللي عليه اعدام رسيده٬ نخاع کبرا بعد از اين ضربات شلاق آسيب ديده و او نميتواند راحت راه برود. فرزندان او ميگويند٬ دردهاي شديد و آثار اين شلاق زدن٬ زندگي مادر آنها را بسيار سخت کرده است.
اکنون در زندان تبريز يک زن جوان حامله٬ عليه سنگسار و يا اعدام خود مبارزه ميکند. اين رفتار وحشيانه با مريم قربان زاده بايد در همه جا محکوم شود.
حکومت اسلامي٬ يک حکومت ضد انسان و ضد زن است و بايد در همه جا عليه اين سبعيت و وحشيگري حکومت اسلامي اعتراض کرد.
سنگسار وحشيانه و قرون وسطايي است و مجازاتي است که بدليل رابطه جنسي خارج از ازدواج و يا همجنسگرايي عليه زنان و در مواردي عليه مردان اعمال ميشود.
کميته بين المللي عليه اعدام از همگان دعوت ميکند که به حکم سنگسار مريم قربان زاده که حامله هم هست٬ شديدا اعتراض کنند.
ما خواهان لغو فوري همه احکام سنگسار در ايران هستيم. سنگسار بايد در ايران و در همه جا ملغي شود.
به جنبش عليه سنگسار بپيوندید.

کميته بين المللي عليه اعدام

تلفن تماس: ۰۰۴۹۱۷۷۵۶۹۲۴۱۳ minaahadi@aol.com www.notonemoreexecution.wordpress.com http://stopstonningnow.com/wpress

عبدالرضا احمدی آزاد شد

عبدالرضا احمدی وبلاگ‌نویس و عضو خانه حقوق بشر ایران امروز عصر با تودیع وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد.
عبدالرضا احمدی که از ۱۲ اسفند ماه گذشته بازداشت و تا به امروز در بند ۲ الف زندان اوین به سر می‌برد، عصر امروز بعد از نزدیک به ۵ ماه بازداشت و تحمل سلول انفرادی از زندان آزاد شد.
به گزارش خبرنگار رهانا، احمدی که از اعضای خانه حقوق بشر ایران و از فعالین حقوق بشر است، امروز عصر بعد از تودیع وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی از زندان در حالی آزاد شد که در طی مدت بازداشت کم‌ترین ملاقات و تماس را با خانواده خود داشته است.
از فعالین حقوق بشر که در ۱۲ اسفند ماه گذشته بازداشت شده‌اند اکنون مهدی خدایی همچنان در زندان اوین به سر می‌برد و ابوالفضل عابدینی در حالی که از بیماری قلبی رنج می‌برد در زندان کازرون اهواز دوران یازده سال زندان خود را سپری می‌کند. عابدینی طی هفته گذشته برای دومین بار با درخواست مرخصی‌اش مخالفت شده است.
رهانا
پ.ن : هموطن عزیز آزادیت مبارک
بهترین ها را برایت آرزومندم
شاد باشی

. رحیم پور ازغدی به زنانی که نمی خواهند باردار شوند: مرده شور هیکلتان را ببرد

تو این هیکل رو می خوای چه کار ؟ غیر از اینه که می خوای ببری تو قبر یا اینکه می خوای هیکلت رو ببری تو خیابون نشون بدی. استفاده هیکلت برای شوهرته و البته شوهرت برای توئه و برای بچه آوردن."
عصر ایران - حسن رحیم پور ازغدی ، استاد معروف دانشگاه در اظهاراتی که شب گذشته از شبکه یک سیما پخش شد با اشاره به موضوع ازدیاد جمعیت و زاد و ولد در جامعه گفت: " هم اکنون برخی خانم ها می گویند بچه دار نمی شویم برای اینکه هیکلمون به هم می خوره . ای مرده شور ببره هیکلت رو . مگه هیکلت رو می خوای ببری آخرت ؟ تو این هیکل رو می خوای چه کار ؟ غیر از اینه که می خوای ببری تو قبر یا اینکه می خوای هیکلت رو ببری تو خیابون نشون بدی. استفاده هیکلت برای شوهرته و البته شوهرت برای توئه و برای بچه آوردن."*
رحیم پور ازغدی علاوه براستادی دانشگاه، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز هست که صداوسیما مدتی است به صورت گسترده سخنرانی های مختلف وی را به طور کامل پخش می کند.
رحیم پور ازغدی در ادامه سخنانش گفت: من نمی گویم که خانواده ها زیاد بچه بیاورند یا کم. ولی بعضی خانواده ها 20 تا هم بچه بیاورند کم است بعضی دیگر دو تا هم زیاده. من خودم خانواده افغانی فقیری رو می شناسم که در یک اتاق زندگی می کنند و بچه های زیادی هم دارند. هر کدام رو نگاه می کنم بهتر از دیگری. همه نخبه و اعجوبه. آیا می توان به این خانواده بگویی که بچه زیاد نیار؟ من این سیاست رو که به طور کلی به همه بگوییم بچه زیاد نیاورید مخالفم.
وی همچنین در سخنرانی اش خطاب به خانم ها اضافه می کند: شما نباید از مسولیتت کنار بروی برای تربیت بچه. بعضی ها می گویند ما حوصله نداریم شب بیدار بشیم و به بچه رسیدگی کنیم ولی این وظیفه شماست. این که دلیل نمیشه که خانم ها به خاطر سختی بچه نگه داشتن و خراب شدن هیکلشون بچه دار نشن. در غرب دولت ها می گویند که آقا ما سوبسید می دهیم که شما بچه بیاورید و برای هزینه هاش ولی آنجا می گویند که نه ، نمی صرفه برامون.
البته عصرایران ، نظرات ایشان را به عنوان "یک نظر" محترم می داند اما آیا جناب استاد متوجه نیست که بچه دار شدن یا نشدن ، یک تصمیم شخصی است و اگر خانمی نخواهد باردار شود ، ایشان چه حقی برای خودش قائل است که با الفاظ زشتی مانند "مرده شور هیکلت را ببرد" اهانت نماید و بدتر از آن ،رسانه ملی هم این سخنان را به جمع خانواده ها ببرد!
آیا اگر زنی به زیبایی و تناسب اندام خود اهمیت دهد ، باید متهم شود که می خواهد در خیابان ها برای مردان جلوه گری کند؟!
این چه نگاه سخیفی است که برخی مردان به جنس زن دارند و شأن و شخصیت زن را در حد تولید مثل و وسیله ای برای تمتعات جنسی تقلیل می دهند؟
ای کاش این افراد ، با صدای بلند بگویند که گفته هایشان صرفاً نظرات شخصی است تا بهای چنین نگاه های عجیب و غریبی را "دین" نپردازد.

جنگلها و مزارع شهروندان در پاوه در اثر مانور سپاه به آتش کشیده شد

پنج‌شنبه، ۱۷ تیر ۱۳۸۹ / ۰۸ ژوئیه ۲۰۱۰- کرمانشاه - سپاه در پاوه مشغول مانور است. طی این مانور در منطقه وسیعی در پاوه جنگلها و مزارع شهروندان کرد به آتش کشیده شده است. این کار توسط سپاه در فاصله کوتاه با شلیک آرپی چی صورت گرفته که موجب آتش سوزی گسترده و از بین رفتن جنگلها و مزارع مردم و آلودگی هوا و مشکلات تنفسی برای شهروندان شده است.

نه به سنگسار

پدر وجدان من کرخت شده است ....
پدر گفتی : ایستاده مردن بهتر از نشسته زیستن است ...
و من ایستادم . در همهمه ی سرسام آور قرون به ناگاه تبارم را از یاد بردم و اکنون کسی دیگر نمی داند که من از کدام قبیله ام و در کجا این زمین باید اندکی بیاسایم .
پدر گفتی : درختها ایستاده می میرند ....
و من پیش از آن که جوانه هایم برگی پهن پیکر و سایه یار گردند ، در برهوت سترون کویر نازا بسان بوته ای خار دردمند مچاله از شلاق طوفان قهر و نفرت کشته شدم ...
کشته به تقصیر ...
کشته ی جهالت بی اراده گی ...
آه پدر فرصتی ...
هیچ فرصتی برای رویشم نماند ..
اکنون به امید کدام درخت این پیچیک نحیف و رنجور را برافرازیم ...
به امید کدام تکیه گاه به گوشه ی آسمان بیاوزیم ...
پدر گفتی : آن کس که گناه نکرده است ، سنگ نخست را بزند ...
و من ایستادم بدان امید که سرنوشت من همچون رشادت و دلاور تو مرا به ژرفای پهن پیکر انسانیت پرتاب کند و هیچ سنگی زخمه زن پیکر رنجور و عاشق من نگردد ، اما سنگ ها باریدن گرفت ...
همه ی آنان که گناه کار بودند مرا سنگباران کردند ..
سنگ نبود ..
.نه پدر سنگ نبود بلکه کوههایی بود از نفرت و کینه که بی محابا بر من باریدن گرفت و تن نحیف من در سنگسار ابدی بغض و کینه ی بیابانگردان وحشی در زیر تلی از قلوه سنگ پنهان گردید . ...
عشق را سنگسار کردند به جرم زن بودن و سنگسار را زن باران کردند ....
تلی از وحشت و نفرت قرن ...
پدر گفتی : هر آن کس که از سرای در آید نانش دهید و هیچ از دین و آئین او مپرسید ، چه آن که در درگاه ایزد به نان ارزد به یقین در خانه مخلوق به جان ارزد ...
و من به هر ویرانه ای که وارد شدم نخست نام دین مرا پرسیدند و با تازیانه ی تکفیر تنم را کبود ساختن ...
به هر شهری که رسیدم از دین من پرسیدن و مرا گرسنه تر از همیشه در صحرای سوزان اندوه و پریشانی رها ساختند ، و اینک دربدر از کشوری به کشوری می گریزم تا کسی از من نپرسد که به چی باور دارم ...
می گریزم تا مرا برای خودم که انسانم کسی دوست بدارد ...
آه پدر روسپیان فکری سر به دنبالم نهاده اند و آدم خواران گشنه مرا سایه سایه تعقیب می کنند ...
پدر دیگر بارگاه ایزدیت و آن دبدبه و کبکه ی پادشاهی خدایت به هیچ نمی ارزد ، تبار من از کجا است که چنین مخروبه حال و افسرده دل باید همواره بگریزم ؟
پدر چنین سرنوشتی شوم نه سزای همچون منی در این وادی دیکتاتوری دینی است ...
نه روا است که تنم به زخمد از این تیغ های مهیب مغیلان ...
خارهای فراموش شده گان ...
پدر گفتی که : تن مپوشان از باد بهار ...
و من عریان در بهار رویش ایستادم به انتظار آشیانه ای که دردلم سبز گردد ، ایستادم به انتظار شکوفه ای که مرا به رقص گلبرگ های نسیم میهمان کند ...
ولی انتظار من در بی هویتی ام در میان بهار به پایان رسید ...
بهارم پائیز شد ، تابستان هم پائیز و پائیز هم پائیز و زمستان هم پائیز و ...
باز بهاربرای پائیز ...
این چه استدلالی است که ما را برای خدعه ای مکارانه ...
برای فریبی جلادانه به کشتارگاه نیستی می برند ...
این نگاه اصلاح گری که پیرایش موی جلاد در سلمانی عصر است مرا چه فایده خواهد رساند ؟ آه پدر آرزویم بریدن شاهرگ ستم است نه آرایش دیکتاتور بسان عروس محفل ...
پدر وجدانم کرخت شده ، نه از اعدام 2 کرد قلبم اندکی می لرزد و نه از آویزان شدن کودکی 15 ساله به داری بلند ، نه اشک هایم برای جوانکی که آزادی را فریاد زد و اکنون در زنان می پوسد جاری است و نه دست برای نوشتن و ایستادن بر اصول و باورش پایدار ...
نه پایم بسوی فردا می دود و نه چشم هایم خوشبختی را می بیند ...
پدر تن من کرخت از اندوه و مبهوت از این همه درد شده است ...
پدر خسته نیستم ، اما بسان خشتی سفالین خشک و سنگواره ام ، نه نرمشی در موزونی روحم و نه روحم در ریتمی موزن ، هارمونی وجدانم فرو ریخته و لکه ی ننگی بر دامنم نشسته است ...
پدر مرا که زمانی فریاد می کشیدم اگر نتوانم ایستاده بمانم ترجیح می دهم که روی زانوهایم مرده باشم ...اکنون سینه خیز به قربانگاه خویش می روم ، همچون گوسپندی رام و نادان ...
پدر من این سرنوشت بی احساس ، این تقدیر کرخت شده ، این مصیبت انباشته شده ، این سکوت خوفناک تنم را نمی خواهم ...
نمی خواهم دیگر مرده وار گام بگذارم و جسد وار بپوسم ...
پدر من از این کرختی وجدانم متنفرم ، متنفرم از این پنهان کاری ابلهانه که در پشت سنگر مصلحت ، خوشتن داری ، شکیبایی ، و تردید برای فردا پنهان است ...
پدر بردباریم فروکش کرده ...
ایستاده نه مرده ام و نه زنده ...
عوعوی دور دست چوپانها مرا میخکوب کرده ، بی هویت تر از همیشه اکنون از خودم می پرسم از کدام ایل و طایفه ام ؟
قبیله ی سلشحور و تاریخ پیشینه ام کجا است ؟
آه پدر : ریشه ام در کدام لحن زار سیراب شده که این چنین خوار و حقیر تن به فرسودگی روحم داده ام ...
پدر در این کرختی سکرآور و مرگبار که سایش جان مرا فرا گرفته گاه هوس شلیک می کنم و گاه هوس بستنی ، گاه دخترکی بازگوش لی لی کنان بر هر چهار خانه ای ترسیم روی ماهی های خشیکیده ی قفس می پرم و گاه دیوانه وار فریاد می کشم و گاه از دیروز سنگباران بسوی فردای بهاران خیز بر می دارم در حالی که گام هایم از ترس فضاحت بار درونم میخکوب هراس زمین است ...
پدر من از این کرختی تنم ، از این بی حوصله گی ، از این ترس مشقت بار ، از این افسرده گی، از این زندگی گوسپندی ، از این عشق به چوپان ، از این خانه ی ویران ، از این صحرای سوزان ، از این دیکتاتو مرده خوار ایران ..از این دین جنایت کار ، از این خاموشی و سکوت بیزارم ، بیمناکم ، هراسانم ...
پدر شهامت طغیان و قدرت عصیان را به من بازگردان ..
نمی خواهم این چنین گیچ و منگ در پستوی توهم آور خانه بمیرم ...
پدر دلم می خواهد در میدان جنگ قهرمانانه بمیرم ...
جسم من لیاقت مرگی پر از هراس و تشویش را دیگر ندارد ....
به من فرصت مرگی دلاورانه عطا کن ...
به من فرصت بده تا آزادی را فریاد کنم و در میان فریادم با سربلندی بمیرم ...
من نمی خواهم در زنجیر نکبت و خفت در خود بمیرم ...
مرا قهرمانانه به رزمگاه بفرست ...
بگذار تا دخترت با شکوه و سرافرازی جان به جان آفرین هدیه کند و نفسی در آزادی ...
پدر من از این کرختی روحم گله دارم ...
من از این مغز مبهوتم گله دارم ...
از این فرونشینی غرورم وحشت دارم ...
من از حقارت خوفناکم ...
عصیانگری برای زندگی می خواهم در نبردی که مرگ، پیشگام تنم باشد ...
پدر شجاعت زنده ماندن برای پیشاهنگی مرگ را در لحظه ی سلشحوری به من ارزانی دار ...
به من فرصت بده تا در آزادی و خوشبختی اوج بگیرم و پرواز کنم و با در غربت شجاعت دلاورانه برای آزادی سرزمین مادریم بمیرم ...

محکومیت یکی از بازداشت شدگان عاشورا به هشت سال و نیم حبس تعزیری

خبرگزاری حقوق بشر ایران - رهانا
پروین جمالزاده، از بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات که از روز عاشورا در زندان اوین به سر می برد، به هشت سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شد.
اتهامات وارده به پروین جمالزاده، شهروند تهرانی اقدام علیه امنیت ملی از طریق اجتماع و تبانی، اخلال در نظم عمومی، توهین به مقدسات و توهین به رهبری بود که با وجود رد صریح کلیه آنها قاضی صلواتی، ریاست شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران اتهامات را وارد دانست و جمعا متهم را به هشت سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم کرد.
به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، صدور چنین حکم سنگینی در حالی صورت می گیرد که تنها چند هفته قبل، جعفری دولت آبادی، دادستان تهران در دیداری با این زندانی سیاسی از تداوم بازداشت وی ابراز تعجب کرده و قول مساعد داده بود تا وی به زودی با مناسب ترین قرار ممکن آزاد شود. دادستان تهران همچنین افزوده بود که با توجه به محتویات پرونده، رای سنگینی برای وی صادر نخواهد شد. اما برخلاف گفته های دادستان عمومی و انقلاب تهران علاوه بر عدم تبدیل قرار چنین حکم سنگینی را نیز صادرشد.
این حکم که روز گذشته به این شهروند زندانی ابلاغ شد موجب شگفتی وی، وکیل مدافع و نزدیکانش شد.
لازم به ذکر است که از ابتدای ماه جاری پروین جمالزاده که هم اکنون در بند نسوان اوین به سر می برد، با ضعف جسمانی شدید روبرو بوده و از وضعیت فیزیکی مناسبی برخوردار نیست و با این حال مسئولین امر از رسیدگی به وضعیت پزشکی وی نیز خودداری می ورزند.

نرگس محمدی پس از آزادی از زندان در بیمارستان بستری شد+عکس

نرگس محمدی، فعال حقوق زنان و حقوق بشر، روز 12 تیرماه به دلیل وخامت اوضاع جسمانی اش در بیمارستان بستری شد.
نرگس محمدی شب 10 تیرماه با تودیع وثیقه و در حالی که از وضعیت بد جسمانی رنج می برد از زندان آزاد شد، اما وخامت حال این مدافع حقوق زنان، وی را سرانجام راهی بیمارستان کرد. محمدی از زمانی که آزاد شده است هر چند ساعت یک بار، دچار فلج عضلانی شده و قادر به انجام کارهای روزانه و حتا حرف زدن نیست. به گفته تقی رحمانی، همسر نرگس محمدی، فلج عضلانی محمدی در زندان شروع شده و تاکنون ادامه داشته است. به رغم آزمایشات متعدد اما هنوز پزشکان موفق به کشف علت فلج موضعی دست و پا و عضلات بدن نرگس محمدی نشده اند.
محمدی که در سال ۲۰۰۹ برنده جایزه بین‌المللی بنیاد الکساندر لانگر شد، روز پنج شنبه ۲۱ خرداد بازداشت شد. در آن شب ماموران وارد منزل مسکونی نرگس محمدی و تقی رحمانی شدند و پس از دو ساعت تفتیش منزل، خانم محمدی را در مقابل چشمان دو فرزند خردسالش بازداشت کردند.
جزییات دستگیری نرگس محمدی یک روزپس از زندان در مصاحبه با کمپین: دوری از فرزند بیمارم فراتراز شکنجه است
نرگس محمدی متولد، نایب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و برنده جایزه ی بین‌المللی بنیاد الکساندر لانگر، امروز یک روز پس از آزادی از زندان درمصاحبه با کمپین بین المللی حقوق بشردرایران به تفصیل درمورد دستگیری و اتهامات مطرح شده در دوران بازداشت صحبت کرده است. او به کمپین گفت که اتهام اجتماع وتبانی علیه نظام پس از چهار روز گذشت از دستگیری وی به او تفهیم شده است. محمدی می گوید: « من یک فعال حقوق بشر هستم و فعالیت هایم هم در چارچوب قوانین نظام جمهوری اسلامی ایران با التزام به مواد قانونی جمهوری اسلامی ایران هست.عضو هیچ گروه سیاسی هم نیستم، من فقط یک فعال مدنی و یک مدافع حقوق بشر هستم.»
نرگس محمدی به کمپین گفت:
«روز پنج شنبه، ۲۰ خرداد، ساعت ۸ شب، دخترم را از بیمارستان آوردم. عمل جراحی کرده بود و بخیه های زیادی روی شکم بچم بود و حال اش مساعد نبود. مشغول شستن بخیه هایش بودم. حدود ساعت ده به بعد شب، زنگ زدند سوال کردم چه کسی هستید؟ گفتند از نیروی انتظامی هستیم، پایین بیایید، یک سوال از شما داریم. چون شب بود با لباس خواب بودم، گفتم اگر کاری دارید، من مانتو شلوار بپوشم. گفتند نه، فقط یک سوال داریم، پایین بیایید.وقتی پایین رفتم ۶ نفر از نیروها وارد خانه شدند؛ چون بچه ی کوچک همراهم بود، هیچ اعتراضی نکردم. متأسفانه یک نامه به من نشان دادند که نه حکم بازداشت بود و نه حکم تفتیش منزل،آن نامه، نامه ی قضایی نبود؛ چون نزدیک ۲۲ خرداد بود متن آن نامه هم مبنی براین بود که اگر در این ایام اغتشاش، مخفی کاری و یا چیزهای مشکوکی ببینیم ، می توانیم بیاییم و بررسی کنیم. من را با این شرایط بازداشت و به بند بند ۲۰۹ بردند و۲۲ روز آن جا بودم.
من یک مادرم دو تا بچه ی سه ساله دارم. بچه ام مریض بود و تازه از تخت پایین آمده بود. یک مادر را، حتی اگر به بهشت هم ببرید، اون جدایی برایش رنج بزرگی است و من یک مادر بودم، واقعا توقع نداشتم ساعت ۱۲ شب؛ من را در حالی که بچه ی مریضم را از تخت عمل تازه پایین آورده بودم و گریه می کرد و دست هایش را دور گردنم قلاب کرده بود ،جدا کنند. من فارغ از مسائل سیاسی آن چه که برایم مهم است مسائل اخلاقی و انسانی است و این برای من دوری از فرزندانم، چیزی فراتراز شکنجه است.فکر می کنم بزرگ ترین شکنجه ای بود که در تمام عمرم تا حالا دیدم.»
سابقه خبر:
نرگس محمدی متولد ۱۳۵۱، فعال حقوق بشر، روزنامه‌نگار، نایب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر،رییس هیئت اجرایی شورای صلح ایران و همچنین عضو سابق شورای سیاست گذاری سازمان دانش آموختگان ایران که در تاریخ ۲۰ خرداد، بازداشت شده بود، در تاریخ ۱۰ تیرماه آزاد شد .پیش از این در تاریخ ۱۷ اردیبهشت از مسافرت وی به گواتمالا، ممانعت به عمل آمده بود .
مدرسه فمینیستی/ کمپین بین المللی حقوق بشردرایران

احضار خانواده حدادی برای اجرای حکم اعدام

تیر 89

احضار خانواده حدادی برای اجرای حکم اعدام

کمیته گزارشگران حقوق بشر - بنابر اعلام خانواده محمدرضا حدادی، نوجوانی که به اتهام ارتکاب قتل در ۱۵ سالگی دستگیر شده بود، حکم اعدام وی روز چهارشنبه، ۱۶ تیرماه اجرا خواهد شد.

خانواده این نوجوان محکوم به اعدام ابراز داشتند که «احضاریه‌ای برای روز چهارشنبه به دست آنان رسیده و در آن قید شده که محمدرضا، روز چهارشنبه اعدام خواهد شد.»

محمدرضا حدادی نوجوان محکوم به اعدام متولد ۲۷ اسفند ۱۳۶۶ است و در زمان دستگیری ۱۵ ساله بوده است. این نوجوان در جریان پرونده رسیدگی به یک فقره سرقت منجر به قتل دستگیر شد و در تحقیقات اولیه به قتل با تسمه پروانه اعتراف کرد. وی در تاريخ ۸/۸/ ۸۲ در دادگاه، مجدداً اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفت و به ارتکاب جرم اقرار کرد.

محمدرضا چند روز پس از دادگاه و در ملاقاتی با مادرش از «عدم پرداخت موعود» به خانواده‌ مطلع می‌شود. وی طی نامه‌ای در ۱۶ آبان ۸۲ به اطلاع دادگاه می‌رساند که یکی از متهمین با وعده‌ی پرداخت پول از وی خواسته با توجه به صغر سن ارتکاب قتل را بر عهده بگیرد. وی «فریب متهم دیگر را خورده و در ارتکاب فعل هیچ نقشی نداشته است.»

نهادهای بین‌المللی مدافع حقوق بشر بارها نسبت به اعدام نوجوانان در ایران اعتراض کرده‌اند. از جمله در یکی از بیانیه‌های سازمان دیده‌بان حقوق بشر آمده است: «مجازات مرگ برای نوجوانانی که زير ۱۸ سال مرتکب جرم می شود طبق قوانين بين المللی ممنوع شده و اين ممنوعيت مطلق است.

هم کنوانسيون حقوق کودک و هم کنوانسيون حقوق سياسی ومدنی به صورت خاص مجازات مرگ برای افرادی که هنگام ارتکاب جرم کمتر از ۱۸ سال دارند را منع کرده است. اين قوانين منعکس کننده اين حقيقت هستند که کودکان و نوجوانان با بزرگسالان متفاوت هستند چرا که فاقد تجربه، قضاوت، بلوغ و ديگرخودداری های بزرگسالان هستند. ايران کنوانسيون حقوق کودک را در سال ۱۹۹۴ کنوانسيون حقوق مدنی وسياسی را در سال ۱۹۷۵ به تصويب رساند.»

هویت یکی از جان باختگان؛ كمک كنيد مريم من اينقدر غريب نباشد

هویت یکی از جان باختگان؛ كمک كنيد مريم من اينقدر غريب نباشد
كمك كنيد كه مريم من اينقدر غريب نباشد / نامه يكي از دوستان شهيد مريم سودبر اتباتان به سايت كانون
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها:
مريم سودبر اتباتان يكي از شهداي راه آزادي است كه در جريان تظاهرات و اعتراضات انتخابات درسال 88 به شهادت رسيد ,دانشجوي مديريت دانشگاه تهران بود ,مزار او بهشت زهرا قطعه 257 رديف 35شماره 27 مي باشد , نامه اي كه در زير ميخوانيد از طرف يكي از دوستان اين شهيد نوشته شده و براي سايت كانون ارسال گرديده است , همچنين عكس مزار اين شهيد ضميمه مي باشد
نامه از دوست شهيد راه آزادي مريم سودبر اتباتان :
سلام ,من يكي از دوستان مريم سودبر اتباتان هستم , تمام اين مدت يك سال خيلي زجر كشيدم وبه اين فكر ميكردم كه چطور ميتونم وظيفه ام را در مقابل دوستم انجام بدهم , فكر كردم اگه يك كم بيشتر ازش بگم شايد بهتر باشد , مريم متولد 7 آبان سال 67 بود , تك دختر ازيك خانواده سه فرزندي , بسيار شاد و سر زنده , هميشه دوست داشت شاد باشه , اصلا باورتون نميشه مريم من را با خدا آشنا كرد و نماز خواندن را به من ياد داد و به من ثابت كرد كه هنوز هم آدمهاي پاك تو اين دنيا هستند,ما باهم خيلي خوب بوديم و بهترين روزها را باهم داشتيم ,....يك روز يكي از بچه ها زنگ زد خونمون و گفت كه مريم مرده....
باورم نميشد , درحال گريه شروع كردم زنگ زدن به خونه شان و گفتند كه واقعيت دارد , هرچه به انها اصرار كردم كه كي و چگونه , آنها گفتند كه نميدانيم وهنوز جسد را از پزشك قانوني تحويلمان ندادند
خانواده مريم ميگفتند كه درخواب مرده است اما هيچگاه نگفتند كه دليل آن چه بوده است ,يكي از نزديكانشان ميگفت كه از خانواده اش تضمين گرفته اند كه چيزي نگويند و به شرط اين كه خانه شان را عوض كنند و سر و صدايي نكنند ميتوانند جسد را خاك كنند .خواهش ميكنم كه كمك كنيد كه اسم دوستم به گوش دنيا برسه , مثل ندا و اشكان ها , شايد اين تنها كاري باشد كه من بتوانم بكنم ,سالگردش خيلي غريبانه بود ,كمك كنيد كه اينقدر مريم من غريب نباشد.
كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها:
مريم سودبر اتباتان يكي از شهداي راه آزادي است كه در جريان تظاهرات و اعتراضات انتخابات درسال 88 به شهادت رسيد ,دانشجوي مديريت دانشگاه تهران بود ,مزار او بهشت زهرا قطعه 257 رديف 35شماره 27 مي باشد , نامه اي كه در زير ميخوانيد از طرف يكي از دوستان اين شهيد نوشته شده و براي سايت كانون ارسال گرديده است , همچنين عكس مزار اين شهيد ضميمه مي باشد
نامه از دوست شهيد راه آزادي مريم سودبر اتباتان :
سلام ,من يكي از دوستان مريم سودبر اتباتان هستم , تمام اين مدت يك سال خيلي زجر كشيدم وبه اين فكر ميكردم كه چطور ميتونم وظيفه ام را در مقابل دوستم انجام بدهم , فكر كردم اگه يك كم بيشتر ازش بگم شايد بهتر باشد , مريم متولد 7 آبان سال 67 بود , تك دختر ازيك خانواده سه فرزندي , بسيار شاد و سر زنده , هميشه دوست داشت شاد باشه , اصلا باورتون نميشه مريم من را با خدا آشنا كرد و نماز خواندن را به من ياد داد و به من ثابت كرد كه هنوز هم آدمهاي پاك تو اين دنيا هستند,ما باهم خيلي خوب بوديم و بهترين روزها را باهم داشتيم ,....يك روز يكي از بچه ها زنگ زد خونمون و گفت كه مريم مرده
باورم نميشد , درحال گريه شروع كردم زنگ زدن به خونه شان و گفتند كه واقعيت دارد , هرچه به انها اصرار كردم كه كي و چگونه , آنها گفتند كه نميدانيم وهنوز جسد را از پزشك قانوني تحويلمان ندادند
خانواده مريم ميگفتند كه درخواب مرده است اما هيچگاه نگفتند كه دليل آن چه بوده است ,يكي از نزديكانشان ميگفت كه از خانواده اش تضمين گرفته اند كه چيزي نگويند و به شرط اين كه خانه شان را عوض كنند و سر و صدايي نكنند ميتوانند جسد را خاك كنند .خواهش ميكنم كه كمك كنيد كه اسم دوستم به گوش دنيا برسه , مثل ندا و اشكان ها , شايد اين تنها كاري باشد كه من بتوانم بكنم ,سالگردش خيلي غريبانه بود ,كمك كنيد كه اينقدر مريم من غريب نباشد.
http://www.kanoonjb.com/index.php/2010-01-31-08-17-55/2040-1389-04-12-19-22-02

روز شمار 18 تیر(به روایت از یکی از 18 تیری ها)

روز شمار 18 تیر(به روایت از یکی از 18 تیری ها)