سعید سلطانپور چریک فدایی خلق ایران ، شاعر نویسنده نمایشنامه نویس و کارگردان انقلابی تئاتر که روز یکشنبه31 خرداد 1360 توسط جلادان رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد.
آخرین شعر سعید قبل از اعدام: (جهان کمونیست ها)
گلوله ای در دهان
گلوله ای در چشم
در تکه های یخ
در سرد خانه پزشک قانونی
در شعله ی منجمد خون می تابد
شعله ای در دهان
شعله ای در چشم
در میتینگ هفدهم بهمن
در انبوه هواداران و مردم
در میان پلاکاردها
و شعارها
در گردش تفنگداران جمهوری و گله های پاسدار و اوباش
در قرق چماق و زنجیر و نارنجک
در صدای شلیک های ترس و
دشنام های جنون
.................
در میان پلاکاردها
انقلاب
با پیشانی شکسته و خوچکان می خواند
با صدای درخشان جهان
و رودخانه ها
و رفیقان جهان
جهان کمونیست را می سرایند و
می سرایند با دسته گل هایی از خون بر فراز میتینگ تاریخ
پ.ن : منتظر سند و مدرک تایید کننده برای این مطلب افشا شده هستیم.
سه ماه پیش میلاد ابراهیمیان توسط نیروهای امنیتی در منزل شخصی اش بازداشت شده و به اوین منتقل گردید.
چند روز پیش خبری مبنی بر آزادی وب در سایت گزارشگران حقوق بشر منتشر گردید. اما همچنان خبری از او در دست نیست. این خبر هنوز مورد تایید بسیاری از خبررسانی ها قرار نگرفته و حتی دوستان نزدیک وب نیز از او کاملاً بی خبر هستند.
سایت گزارشگران حقوق بشر:
http://rhairan.in/prisoners/?p=1611
از کسانی که به نحوی می توانند اطلاعی از او بدست آوردند خواهشمندم این خبر را تایید تا تکذیب کنند.
سازمان دگرباشان ایرانی( IRQR) به تازگی اخباری دریافت کرده است که حاکی از احتمال حکم اعدام برای 3 همجنسگرا و قتل یک دوجنس گرا در شهر ساری است . یکی از اعضای این سازمان اینگونه گزارش می دهد:
رضا، 23 ساله و علیرضا، 28 ساله با هم دوست پسر بودند و در یک آپارتمان اجاره ای کوچک در شهر ساری زندگی می کردند. علیرضا در دفتر معاملات املاکی پدرش کار می کرد و رضا بیشتر در خانه بود زیرا معمولا توسط افراد محله مورد تمسخر و فشار قرار می گرفت. خانواده ی آنها به شدت مخالف گرایش جنسی و ارتباط آنها با هم و به خصوص زندگی مشترکشان بودند.
در ششم خرداد 1389 نیروهای امنیتی به منزل رضا و علیرضا هجوم می آورند و آنها را به اتفاق چند نفر از میهمانشان دستگیر می کنند. همچنین کامپیوتر آنها به همراه چند مدارک شخصی دیگر با هدف یافتن شواهدی دال بر گرایش جنسی آنها مصادره می شود. میهمانان بعد از گذشت چند روز و با شهادت وجود رابطه ی عاشقانه بین رضا و علیرضا آزاد می شوند. همچنین اطلاعاتی از طریق میهمانان به دست آمده است که خانواده ی رضا یا علیرضا از شکایت داشته اند.
رضا و علیرضا به دادگاه انقلاب ساری واقع در بلوار ارتش منتقل می شوند و خبر تایید شده ای از حکم آنها تا به حال به دست نیامده است اما خبرها حاکی از صدور حکم اعدام آنها دارد.
همچنین در خردادماه 1389، حمید، چهل ساله و یکی از افراد سرشناس بازار ساری پس از تماس همسرش با پلیس، به دلیل ارتباط با یک پسر هفده ساله دستگیر می شود. حمید به تحمل 74 ضربه شلاق محکوم می شود و خبرهایی نیز از صدور حکم اعدام او نیز به دست رسیده است اما متاسفانه هیچ خبری از پسر هفده ساله در دسترس نیست.
امیرحسین، 23 ساله که دوستانش او را دوجنسگرا معرفی می کردند در اواسط خرداد ماه 1389 در حالی که با دوست دخترش شام می خورد توسط نیروهای بسیج دستگیر و به پایگاه مقاومت منتقل شد و متاسفانه در اثر ضرب و شتم زیاد در همان مکان جان باخت.
سازمان دگرباشان ایرانی (IRQR) با محکوم کردن دستگیری و شکنجه ی دگرباشان ایرانی توسط نیروهای امنیتی از دولت جمهوری اسلامی ایران می خواهد که به این گونه فشارهای اجتماعی-حقوقی و تجاوز به حقوق فردی افراد خاتمه دهد.
همچنین از سازمان های جهانی به ویژه عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر درخواست می شود که سازمان دگرباشان ایرانی (IRQR) را در انجام تحقیقات تکمیلی یاری کنند.
آرشام پارسی
سازمان دگرباشان ایرانی (IRQR)
منبع: بلاگ پسر
اتهام بابک غیاثی، «اقدام علیه امنیت ملی» عنوان شده است.
آپتین پگاه دانشجوی رشته فیزیک و بابک غیاثی دانشجوی رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه رازی، روز ۲۲ خرداد در پی احضار به حراست دانشگاه بازداشت شده بودند.
کوروش جنتی، دانشجوی دانشگاه علامه نیز در همین روز، پس از احضار به حراست دانشگاه بازداشت شده بود.
سعید فدایی اصل و فرنوش رزقی نیز از جمله دانشجویان بازداشت شده در ۲۲ خرداد هستند که همچنان در بازداشت به سر میبرند.
کمپین بین المللی حقوق بشردرایران مطلع شده که صبا واصفی فعال حقوق بشر وحوزه زنان که سه شنبه دوهفته پیش دریک تصادف به حالت کوما رفت و در یک هفته پس از آن مجموعا بیش از ۱۰۰ در این حالت باقی ماند، پس از خارج شدن از کوما هم اکنون با آسیب دیدگی شدید از ناحیه گردن مواجه شده و بینایی خود را به صورت کامل بازنیافته است.
فرشته جعفری مادر خانم واصفی در نامه ای که دراختیار کمپین قرارداده شده است آورده که دخترش اولین قربانی استبدادنبوده و نخواهد بود. او تلویحا به عمدی بودن این تصادف اشاره کرده است. اگر چه همان شب تصادف مامورین امنیتی با مراجعه به خانه وی به ضبط برخی اموال شخصی وی پرداخته و گفته اند که به دنبال دستگیری او هستند. درحالی که خانواده تا آن زمان از سرنوشتش خبری نداشتند. فرشته جعفری در این نامه با هموطن خطاب کردن مردموتورسوار از او پرسیده است که « چگونه دلت رضا داد، پیکرش را نشانه بگیری و نعش نیمه جانش را، بی پرداخت کفاره ای، کنار خیابان رها کنی؟»
صبا واصفی ۳۰ دی ماه پس از ۴ سال تدریس از دانشگاه شهید بهشتی اخراج و از تدریس در دیگر دانشگاه ها نیز محروم شد. او هنگامی که به قصد پیگیری پرونده یکی از محکومین به اعدام عازم شهریار می شود در بازگشت از شهریار به دیدار خانواده یکی از کشته شدگان انتخابات می رود. به گفته نزدیکان وی طی یک سال گذشته او پیوسته به ملاقات خانواده شهیدان و مجروحان انتخابات می رفته و در فراهم کردن مقدمات زندگی به آنها کمک کرده است می برده است. منبع یاد شده به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: « قرار بوده به همراه آن خانواده به ملاقات خانواده شهید دیگری بروند که پس از خارج شدن از منزل در مقابل منزل ان خانواده شهید با موتوری تصادف می کند. موتور متواری می شود و سر واصفی با جدول کنار خیابان بر خورد می کند.» شاهدان عینی واقعه معتقدند که تصادف مشکوک بوده است و به نظر می رسد موتور مستقیما به طرف واصفی امده است
صبا واصفی پیش از این مستندی راجع به اعدام اطفال زیر ۱۸ سال ساخته بود به نام دلم را به خاک مسپار که مجوز پخش نگرفت و در حال ساختن مستندی از مادران عزادار بود که کارش نیمه تمام ماند.
متن کامل نامه فرشته جعفری مادر صباواصفی درزیر می اید:
از دیو و دد ملولم و انسانام آرزوست/ دیدار خوب یوسف کنعانام آرزوست فرشته جعفری هم وطن! آری، با توام آقای برادر مسلمان! که کوچه به کوچه، سر، در هر سوراخ و سنبه، انگشت به در کرده، به دنبال قرمطی و زندیق و ملحد و مشرک؛ سرگردان و ویلان شده ای. مومن! چگونه دلت رضا داد، پیکرش را نشانه بگیری و نعش نیمه جانش را، بی پرداخت کفاره ای، کنار خیابان رها کنی؟ ذهن او کندوی مهربانی ها است. صلیب رنج هایش را شجاعانه بر ململ شانه های ابری اش بر دوش می کشد؛ زیرا رهایی اش از عشق و در عشق است.
من در جایگاه یک مادر، به قضاوت نمی نشینم که شما از پیش، حجت بریده اید و قضاوتی برایتان پذیرفته نخواهد بود، مگر از عرش های الاهیتان، اما کافی بود به دیدار کودکان پرورشگاهی، سرطانی، یتیمان ایدز، کودکان معلول، کودکان کار و خیابان، زندانیان بی ملاقات، کودکان محکوم به اعدامهای ساخته و پرداخته ی عدالت دست سازتان، می رفتید تا آنان راویانِ صدیقِ مهرِ بی دریغش باشند.
نازک آرای تن ساقه گُلی که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب/ ای دریغا! به برم می شکند.
او همواره از بخشش گفته، نوشته، سروده و خوانده است. دریغا! عکسش را در برابر چشمانش گذاشته و گفته اید: خودت را بنگر، این هم، سند هتک حرمتت! او خودش را دیده و شناخته است، به سالیانی پیش تر از شما که نه خود و نه حقیقت را شناخته اید. بر ورق سپیدی که بر سینه اش چسبانده بود، تنها نوشته بود: خس و خاشاک منم/ عاشق این خاک منم!/ و در مشت گره کرده اش، نه باروت بود و نه پنجه بکس و نه باتوم. سلاح او مهر بود و دنیائی از دلتنگی ها و آرزوهای ناب!
سه شنبه شب. آری درست در شب سه شنبه، آن لحظه هایی که مقابل دادسرا و پزشکی قانونی، به دنبال تن نازنینش می دویدم، در کدام رکعت نمازت بودی؟ کدام یک از خدایانت را صدامی کردی؟ کدام یک از آن آتش افروزان آتش خوار، تحسین ات کرد؟ شمار مدال های افتخارت، این روزها به چند رسیده؟ اصلا قابل شمارش هست؟ در سمساری دکه های بی ایمانی به چند نقد می شود؟ گرچه این بار، نامراد ماندی، اما بی شک فرزند من، اولین و آخرین قربانی استبداد نبوده و نخواهد بود که وجب به وجب این خاک، ویرانه هایی است که از نبود انسان های بی شماری حکایت ها دارد.
ما سیه معجران تاریخ برآنیم که : یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ/ یا او تن ما به دار سازد آونگ/القصه در این زمانه پر نیرنگ /یک کشته به نام، به که صد زنده به ننگ
پا نوشت : مدتی در بی خبری از تو بودم صبای نازنینم.
هرگز تنهایم نگذاشتی. تنهایت نخواهم گذاشت
اشک امانم نمی دهد تا احساسم را در قالب جمله برایت بیان کنم...
امیدوارم سلامتی ات را باز یابی
منبع : فعالین حقوق بشر ایران