کوچ

www.sarashams.blogspot.com

8مرداد و حماسه ای که اصفهانی ها آفریدند

8مردادماه
امروز اصفهان شاهد صحنه باشکوهی بود.صحنه ای که هزاران نفر از مردم به گرد هم جمع شده بودند تا در مراسم چهلم ندا شرکت کنند.راس ساعت 6 یک دسته از مردم در پارک آیینه خانه به گرد هم آمدند و دسته ای کنار سی و سه پل تجمع کردند.ده دقیقه بعد نیروها به سمت مردم در روی پل رفتند و یکی از ماموران نیروی انتظامی به طرز وحشیانه ای با بی ادبی به زن و مرد آنان را مجبور میکرد تا از تجمع پرهیز کنند .و با صدای بلند فریاد میزد:بلند شو عوضی .گورتو گم کن.مگه کری.بلند شو از اینجا برو بهت میگم. تمام کسانی که روی پل بودند ، خانوادگی آمده بودند. بیشتر جمعیت را زنان تشکیل میدادند.مردم از پل به سمت فضای سبز سمت پل رفتند.چند دقیقه بعد یک دسته از جمیعت وسیع مردم از طرف بلوار آیینه خانه به ما پیوستند.در حالی که دست هایشان همه بالا بود و علامت وی انگلیسی را نشان میدادند.(V) در این حین من که منتظر بودم تا جمعیت کمی جلوتر بیاید و به آنها ملحق شوم ؛ با باتوم مورد حمله سربازان قرار گرفتم. گوشی همراهم دست راستم بود که یکدفعه متوجه شدم کسی آن را از دستم کشید.یک سرباز غول پیکر که با فحش های رکیک مردم را مورد خطاب قرار میداد.به دنبالش رفتم و فریاد میزدم که گوشی منو پس بده.خواهش میکنم .چندبار دستش را کشیدم.پشتش به من بود.جمعیت هو میکشدند.که یکدفعه به سمت من برگشت و من روی زمین افتادم.ضربات محکم باتوم روی بدنم فرو می آمدند.دستانم را روی پشت سرم گذاشته بودم تا سرم از اصابت باتوم در امان بماند.رحمی در کار نبود. صدای باتومها اکو می دادند.صدایم در نمی آمد.نفسم بند آمده بود.گیج شده بودم.فقط صداهای مردم را میشنیدم.همه بالا رفت.چند نفر روی من افتادند.سربازها بودند.مردم از پشت به ان ها حمله کرده بودند.و هلشان داده بودند که افتادند روی من و بعد پا به فرار گذاشتند.یکی میگفت کثافت نزنش.یکی میگفت بکشش کنار.یکی میگفت سیگار روشن کنین.دستانم را میکشیدند.نمیتوانستم چشمانم را باز کنم.یکی میگفت چشماتو باز کن .بوی سیگار می آمد.صورتم خیس شده بود.کسی پرسید چه کردن با این دختر؟و صدایی نزدیک گوشم جواب داد اسپری فلفل پاشیدن تو چشماش. بله اسپری فلفل پاشیده بودن و چون دهنم باز بود داخل دهنم هم زده بود.نفسم بالا نمی آمد.آب به خوردم میدادند.ریه هایم آتش گرفته بود. کم کم چشمانم باز شد.جمعیت زیادی دورم را گرفته بودند.نمیتوانستم حرف بزنم.پسرانی را دیدم که سیگار میکشند و به چشمانم فوت میکنند.دخترانی که بادم را میزدند. تهوع داشتم.سرم گیج میرفت و درد وجودم را گرفته بود.دست ها و پاهام سر شده بودند.کمی که سر حال آمدم بلند شدم و با همین جمعیت به راه افتادیم به سمت پل خواجو.از آن طرف سی و سه پل صدای تیر شنیده میشد. مردم در پیاده رو به هم میرسیدند و زیاد میشدند.کم کم جمعیتی مشاهده شد که واقعاً بی سابقه بود.از هر نوع قشری هم بودند.حتی یک خانوم چادری دستش را از زیر چادر بیرون آورد که پارچه مشکی به انگشتانش بسته بود و مدام دستش را تکان میداد.خانمی که حدود 50 سال سن داشت. همه با هم به راه افتادیم.در میانه های راه سربازان با موتور به داخل جمعیت رفتند درحالی که باتوم های خود را در هوا میچرخاندند. جمعیت به داخل رودخانه فرار کردند.سرباز ها یکدفعه غیبشان زد و مردم باز جمع شدند و به سمت پل خواجو به راه افتادند. خبری از نیروها نبود.جمعیت دستشان را برای ماشین ها تکان میدادند و ماشین ها هم بوق میزدند.خیلی ها ماشین هایشان را پارک کردند و به داخل جمعیت آمدند. سر پل خواجو گاز اشک آور زدند و با باتوم و اسپری فلفل به جان مردم افتادند.مردم از پل خواجو به سمت سی و سه پل برگشتند در حالی که هیچ چیز نمیدیدند و مدام فریاد میزدند سوختم.چشمام.کمک کنید.همه به هم سیگار میرساندند. من که تا همین دیروز تحمل بوی سیگار را نداشتم سیگار کشیدن را هم یاد گرفتم و دود سیگار را به چشم خانم هایی که اسپری خورده بودند فوت میکردم.به داخل خیابان رفتیم.جمعیت بیشتر شد.ماشین ها بوق میزدند. و این شعار ها را میدادیم: نداجان، شهادتت مبارک برادر شهیدم رایتو پس میگیرم مرگ بر دیکتاتور نترسین،نترسین،ما همه با هم هستیم و شعر یار دبستانی من را که سه بار همگی با هم خواندیم و بیش از همه صدای مرگ بر خامنه ای یکباره در شهر طنین انداز شده بود.من هم در ادامه و در حد توانم تکرارش می کردم. حتی از دور هم صدا شنیده میشد با سی و سه پل فاصله زیادی داشتیم که یکباره به سمت مردم حمله ورشدند و همه فرار کردند.یک بسیجی به سمت چندتا پسر حمله کرد.اول همه فرار کردند ولی پسری با عصبانیت فحش رکیکی به بسیجی داد و بسیجی به سمتش حمله ور شد که پسر و دختر به سمتش حمله بردند و حسابی روشنش کردند که ما هموطنهامونو تنها نمیگذاریم و مثل شما وطن فروش نیستیم. چشمانم باز شروع به سوختن کرد.پسری زحمت کشید و برای من شیر خرید و به چشمانم ریختند.بازدود سیگار به چشمانم فوت کردند. جمعیت داشت به سمت سی و سه پل میرفت که دوباره به مردم حمله کردند و مردم در این تاریکی به داخل رودخانه رفتند.یک افسر نیروی انتظامی داشت داخل بی سیم فریاد میکشید که کثافت ها شما کجایین.چرا نمیاین.هندل بزنن زیرتون؟مفت خورها بیاین دیگه.بیاین این حرومزاده هارو ببرین! و این آخرین باری بود که مردم متفرق شدند و تظاهرات پرشور اصفهان خاتمه پیدا کرد. ولی درگوشه و کنار این تظاهرات چیزهایی را دیدیم که مانند علامت تعجب شده بودیم. سربازی که برای من گریه میکرد و سربازی که به من فحش میداد. سربازی که به دیگری میگفت نزنش و سربازی که باتومش را بر ساق پای من میکوبید. مامور نیروی انتظامی ای که به مردم میگفت شمارو به خدا از اون سمت نرین.ما بهتون کاری نداریم ولی نیروهای بسیج وحشی هستن و اون طرف دارن انتظارتونو میکشن و ماموری که وحشیانه به مردم حمله میکرد و زن و مرد و پیر و جوان سرش نمیشد. از تعداد دستگیرشدگان خبری در دست نیست.اما هنوز جمعیت وسیع نشده بود که یکی پسر سبز پوش را به داخل یک ون بردند و حدود ساعت 9 بود که یک پسر دیگر را وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار دادند و با خود بردند. این تظاهرات از ساعت 6 عصر شروع شد و تا ساعت 10 شب ادامه داشت. و اما امروز همه چیز دیدیم ولی پرشور ترین حماسه ای بود که اصفهانی ها آفریدند. اصفهانی های عزیز ازتون ممنونم که منو تنها نگذاشتین.که بهم کمک کردین.که همه با هم بودیم.که بار دیگه نشون دادین که اصفهانی ها هم هستن و هرگز تهرانی ها و در کل هموطنهاشونو تنها نمیگذارن. درود به شرفتان درود بر غیرتتان منتظر خبر بعدی باشید.محل برگزاری تجمع دیگر دوباره اعلام میشود. خواهشاً اینبار یک وسیله دفاعی با خودتان به همراه داشته باشید
زنده باد پیروزی
ننگ بر جمهوری اسلامی

فرناز کمالی آزاد شد

شب گذشته فرناز کمالی (فعال دانشجویی دانشگاه آزاد ) طی تماسی تلفنی با یکی از دوستان خود ، آزادی اش را خبر داد.
فرناز کمال با قید وثیقه 300 میلیون تومانی به جمع خانواده و دوستان خود بازگشت.
از این خبر خوش بی نهایت خرسندم.
مبارک باشه

زنی آزاده در برابر جزم اندیشان

یکشنبه هفته ای که گذشت فرناز کمالی از فعالین کمپین یک میلیون امضاء برای رفع تبعیض از زنان پس از چند هفته تهدید مکرر در نزدیکی چهار راه ولیعصر توسط نیروهای امنیتی ربوده شد و تا کنون خبری از محل نگهداری او در دست نیست.

فرناز از اولین اعضای کمپین یک میلیون امضا بود و طی شش سال گذشته بیشتر تلاش خود را بر محور فعالیت های آموزشی و حقوقی قرار داده بود. نگاه او به سیاست تابعی بود از درد؛ دردی که ما زنان ایرانی از بدو تولد در جامعه رسوب زده از تحجر و فقر فرهنگی با آن دست و پنجه نرم می کنیم و همیشه مجبوریم برای باورهایی که نمی دانیم از کجا برای ما ترسیم می شوند خود را محدود کنیم:

گاهی محدود به " یک کالای جنسی برای مردان شهوت پرست " ، گاهی دستاویز آخوندهای بی اطلاع از جامعه و همیشه محدود به * جنس دوم شناخته شدن * در تمام زندگی خصوصی و خانوادگی تا حس خرد شدن را درک کنیم.

فرناز همیشه تلاش می کرد اسباب این " خرد شدن " و تحقیر را بیابد و هیچ وقت نگاه به منافع زودگذر و روزمرگی نداشت ؛ چه روزهایی که در ستاد شهروند آزاد و پشت مهدی کروبی رفع تبعیض را فریاد می زد و چه در ماههای بعد از کودتا هیچ دغدغه ای برایش بالاتر از این نبود که برای " انسانی زندگی کردن " مبارزه کند. پارسال که برای شرکت در کنکور دانشگاه آزاد ثبت نام کرد و علوم سیاسی مرکز را به عنوان انتخاب اول خود زد ، به یکی از دوستانش گفته بود : سیاست هم برای تبعیض زدایی و دفاع از زن بودن لازم است ؛ اما افسوس که نمی دانست دانشگاه آزاد مرکز حیاط خلوت محفل نشینانی است که هیچ پنداری جز امتداد تقدیر برده گونه انسان ها ندارند و قرارگاه ثارالله برای این تقدیر برده گونه حاضر است هزاران دانشجوی حتی بیگانه با سیاست را نیز به مسلخ ببرد.

در ماههای گذشته و پس از اینکه یکی از فعالین سابق تشکل دانشجویی " آسا " در دانشگاه آزاد تهران مرکز بازداشت و پس از چهل روز آزاد شد ، نیروهای امنیتی قرارگاه ثارالله سپاه با زیر نظر گرفتن دوستان او، تنی چند از دانشجویان تهران مرکز را که پس از مراسم جشن تولد در مهر ۸۸ راهی شهرهای خارج از پایتخت شده بودند مورد تهدید و ارعاب قرار دادند و اولین گزینه آنها هم فرناز بود.

شاید اشتباه او این بود که قبل از وارد شدن به دانشگاه آزاد مرکز نمی دانست جزم اندیشی های مدعیان ولایت چه بر سر سمیرا نصیری آورده است ؛ سمیرایی که تنها گناهش بیگناهی بود و در سردترین روزهای زمستان ۸۸ با تهدیداتی از مسئولین امنیتی دانشکده علوم سیاسی مبنی بر تجاوز جنسی مجبور به ترک این دیار شد و در فاصله یکسال بعد از ماجرای سمیرا نصیری ، امروز فرناز کمالی در سیبل قرارگاه ثارالله قرار گرفته است.

آن طور که می شنویم در روزهای بعد از بازداشت فرناز کمالی تنی چند از دانشجویان ورودی ۸۹ دانشکده علوم سیاسی تهران مرکز هم در رابطه با ارتباط شان با فرناز کمالی مورد بازجویی اعضای بسیج این دانشکده واقع شده اند و با توجه به نوع پرونده سازی اطلاعات سپاه پاسداران در حیطه دانشگاه آزاد مرکز ، فرمانده آنها خواسته است تا همه نوع اطلاعاتی را که در بازجویی میتواند پرونده و فشار بر فرناز را افزایش دهد گردآوری کنند.

اما چه روان دژم اند این حضرات ولایت مدار که نمی توانند بفهمند آدم ربایی و پرونده سازی برای یک زن نو اندیش و کسی که دغدغه اش جز انسانیت نیست نشانه ایست بر اثبات حماقت آنها!

پی نوشت : با هم به انتظار آزادی فرناز کمالی می نشینیم و برایش آرزوی سلامتی و آرامش داریم.

کشته شدگان 25 بهمن 1389 در راه مبارزه با حکومت انسان کش اسلامی


جاوید نام صانع ژاله ، 26 ساله ، دانشجوی هنر دانشگاه تهران


جاوید نام محمد مختاری
تسلیت به تمامی هم میهنان مبارز

دو تن از بانوان دستگیرشده روزعاشورا توسط صلواتی به اعدام محکوم شدند




بنابه گزارش "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" صلواتی قاضی فرمایشی علی خامنه ای خانم بهرامی شهروند ایرانی-هلندی و یکی از زنان دستگیر شده روز عاشورا را به اعدام محکوم کرد.

روز یکشنبه 12 دی ماه قاضی فرمایشی صلواتی حکم ضدبشری اعدام را علیه زندانی سیاسی زهرا بهرامی از زنان دستگیر شده روز عاشورا و شهروند ایرانی – هلندی به وکیل وی خانم ژینوس شریف رازی ابلاغ نمود. صلواتی وکیل خانم بهرامی را تهدید کرده و به او هشدار داد که از مصاحبه کردن با رسانه های و داشتن ارتباط با سفارت هلند در ایران پرهیز کند در غیر اینصورت با تبعات آن مواجه خواهد شد.

صلواتی در ادامۀ تهدیدات خود خطاب به خانم شریف رازی گفت :که صدور حکم اعدام را به به خانم بهرامی و خانواده اش اعلام نکند و فقط به آنها بگوید که حکمی علیه او صادر شده است.صلواتی همچنین دستور مصادره تمامی اموال خانم بهرامی مانند منزل شخصی،ماشین ، پول نقد و سایر اموال وی را صادر نمود. حکم صادر شده اعدام تنها مربوط به یکی از اتهامات نسبت داده شد و دروغین حمل و فروش مواد مخدر می باشد که در 16 آذر ماه مورد محاکمه قرار گرفت.

خانم بهرامی در دادگاه این اتهام را رد کرد و به صلواتی گفت که او تحت شکنجه های جسمی و روحی بازجویان وزارت اطلاعات وادار به اعتراف شده است.این حکم غیر قابل تجدید نظر می باشد و پس از تایید محسنی اژه ای دادستان کل قابل اجرا می باشد. قرار است در جلسۀ دوم دادگاه که تا 2 ماه دیگر برگزار می شود به اتهامات سیاسی خانم بهرامی رسیدگی شود.
یکی از اتهامات سیاسی خانم بهرامی محاربه است و به گفتۀ صلواتی مجددا حکم اعدام برای او صادر خواهد کرد. قاضی فرمایشی صلواتی خواست بازجویان وزارت اطلاعات و همکاران سابق خود را بر آورده می کند و او تابه حال علیه چندین زندانی سیاسی حکم اعدام صادر کرده است که تعدادی از این احکام به اجرا در آمده است و آخرین آن، به اجرا در آوردن حکم ضد بشری اعدام علیه شهید راه آزادی مردم ایران علی صارمی بود.

صلواتی یکی از جنایتکاران علیه بشریت می باشد که باید تحت تعقیب و مورد محاکمه در دادگاه های بین المللی قرار گیرد. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،صدور حکم اعدام توسط قاضی فرمایشی و از جنایتکاران علیه بشریت علیه زندانی سیاسی زهرا بهرامی از دستگیر شدگان روز عاشورا را محکوم می کند و از دبیر کل، کمیسر عالی حقوق بشر، گزارشگران ویژه زنان و اعدام سازمان ملل و سایر مراجع بین المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت رژیم ولی فقیه علی خامنه ای به شورای امنیت سازمان ملل جهت گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

اولین ملاقات حسین رونقی ملکی بعد از شش ماه

حسین رونقی ملکی، وبلاگ‌نویس بعد از شش ماه و پس از انتقال به بند ۳۵۰ زندان اوین توانست با خانواده خود ملاقات کند.
حسین رونقی ملکی از تیر ماه سال جاری و در ادامه فشارهای مسئولین قضایی و امنیتی بر وی و خانواده‌اش اجازه دیدار و ملاقات با خانواده را نداشت. خانواده وی بارها در طی این مدت از شهر ملکان در نزدیکی تبریز برای ملاقات با وی به تهرن آمده بودند، اما موفق به دیدار با فرزندشان نشدند.

به گزارش خبرگزاری ها حسین رونقی ملکی (بابک خرمدین) طی روزهای گذشته از سلول‌های انفرادی بند ۲ الف زندان اوین که نزدیک به ۳۷۰ روز را آن‌جا در بازداشت و زیر فشار به سر برده بود، به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شده است.

بند ۳۵۰ زندان اوین پس از انتخابات پرمناقشه ریاست جمهوری در ایران در سال گذشته بار دیگر به محل نگهداری زندانیان سیاسی تبدیل شده است، به طوری که هم اکنون نزدیک به ۱۵۰ زندانی سیاسی در این بند نگهداری می‌شوند.


این بند فاقد امکانات و استانداردهای لازم است و رسیدگی پزشکی و بهداشتی به زندانیان بسیار نامناسب است. همچنین نزدیک به شش ماه است که تلفن‌های این بند از زندان اوین قطع شده و زندانیان امکان تماس با خانواده خود را ندارند. ملاقات حضوری زندانیان این بند نیز لغو شده است.

عاشورا – آزاد كردن دستگير شدگان در مقابل پارك ملت

عاشورا – آزاد كردن دستگير شدگان در مقابل پارك ملت
تهران – 25 آذر – ساعت 18:55 – عصر روز عاشورا مزدوران اطلاعاتي شامل سه پاسدار مرد و يك پاسدار زن در مقابل پارك ملت سه دختر جوان دستگير كرده وآن ها را بالاجبار سوار بر خودروی ون سياهرنگ خود كردند.
مردم حاضر در صحنه نیز به خشم آمده و با سنگ و چوب ، خودروی آنان را مورد حمله قرار داده ، تا خودرو را متوقف كرده و آن سه قرباني را آزاد كردند تا خودشان بتوانند جان سالم بدر ببرند .

بازداشت عزاداران مراسم عاشورا در نجف آباد

به مناسبت سالگشت درگذشت آیت الله منتظری، روز پنجشنبه (عاشورا) ٢۵ آذرماه، با وجود فشار نیروهای امنیتی و حاکمیت جو پلیسی در شهرستان نجف آباد، جمعی از جوانان آن شهر، با تجمع در محل تولد آن مرجع مردمی، شعارهایی در حمایت از جنبش مردمی و نفی دیکتاتوری سر دادند.

به گزارش منابع خبری، جوانان، دانشجویان و مردم مبارز نجف آباد، امروز با سر دادن شعارهای، عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، منتظری نستوه، با شهداست امروز – منتظری زنده است، مرجع پاینده است- دیکتاتور بداند، ما همگی منتظری گشته ایم- مرگ بر دیکتاتور- منتظری منتظری راهت ادامه دارد، به عزاداری و اعلام ایستادگی در راه جنبش معترض مردمی پرداختند.

بر اساس گزارش ها، در پایان این مراسمِ سوگواری و تجمع، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی که مرتبا به گرفتن فیلم و عکس و شناسایی مردم معترض مشغول بودند، با کمک نیروی انتظامی سعی در متفرق کردن جمعیت داشتند که پس از درگیری و بازداشت چندین نفر دوباره فضای ارعاب و پلیسی تشدید شد.

عزاداران تكيه تهرانپارس واقع در خيابان جشنواره فرياد مرگ بر ديكتاتور سردادند

به گزارش آژانس ایران خبر ، امروز 25 آذر همزمان با سالروز عاشورا در مقابل درب ورودي تكيه تهرانپارس واقع در خيابان جشنواره در پارك بوستان ، هنگامي كه يك هيئت قصد ورود به تكيه را داشت ، بدليل حضور هيئت حكومت آخوندی در داخل تكيه ، با ممانعت مواجه شد . به همين دليل هيئت در مقابل تكيه به سر دادن شعارهاي اعتراضی از جمله شعار « مرگ بر ديكتاتور »  پرداختند . در جريان اين درگيری 3 نفر از مردم دستگير شدند . 

عزاداران در گوهردشت با مزدوران انتظامی درگیر شدند


گوهردشت- ۲۵ آذر- یک هیـئت از عزادران سالروز عاشورای خونین ۸۸ که کفن پوشیده و پا برهنه بودند با مزدوران انتظامی رژیم درگیر شدند. آن ها ضمن درگیری شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه می دادند. همچنین به گزارش شاهدان عینی مردم از روی عکس خامنه ای رد شدند که منجر به دستگیری چند جوان شد.

کوهیار گودرزی آزاد شد

آزادی کوهیار گودرزی ، سارا صباغیان ، مریم کیان ارثی ، زینب بحرینی ، محسن محبوبیان و هادی شاکر بر تمامی مبارزین و آزادی خواهان، شادباش.

سکینه محمدى آشتيانى و سجاد آزاد شدند



سکینه محمدى آشتيانى و فرزندش سجاد آزاد شدند!
امروز چهارشنبه سکینه محمدی آشتیانی و فرزندش سجاد و وکیلش هوتن کیان و دو خبرنگار آلمانی آزاد شدند. خبرگزاری رویتر با انتشار این خبر اعلام کرد که سکینه و سجاد در اسکو به خانه خود بازگشته و زندگی جدیدی را آغاز کرده اند.
نجات سکینه از سنگسار و اعدام تنها و تنها محصول مبارزات و نبرد بی امان جنبش جهانی علیه اعدام و سنگسار است।
پ. ن از یک دوست :
آزادی سکینه یعنی پیروزی این جنبش. یعنی پیروزی قدرت متحد جهانی انسانیت. یعنی مردم دنیا لمس کردند که میتوان با دست خود سرنوشت دیگری را رقم زد. سکنیه آزاد شد. از کابوس سنگسار و اعدام رها یافت. اما دستگاه تولید جنایت و اعدام هنوز بر مسند قدرت است و باید آن را نیز از اریکه قدرت به زیر کشاند. آزادی سکینه سقوط جمهوری اسلامی را نوید می دهد.

16 آذر 88 - 89

درست یکسال پیش بود
16 آذر
باید حتماً میرفتم دانشکده تا کنفرانس بدم!
بعد از کنفرانس با دوستم سارا راهی تظاهرات شدیم.
دلم آشوب بود.
پیاده رو های شهرک غرب پر بود از مردمی که دسته دسته و سرا پا مشکی پوش بودند و با هم پچ پچ می کردند!
از شیشه های اتوبوس انقلاب به بیرون خیره شده بودم.
قدم به قدم پر بود از مامور و گارد یگان ویژه و ... !
بالاخره رسیدیم.
خیابون 16 آذر قرق شده نیروهای امنیتی بود.
سارا از ترس دست های منو فشار می داد.
منتظر مسعود بودم.
همپای تظاهراتیم.
ولی نمیدونستم چطور توی اون جمعیت پیداش کنم.
یه نگاهی به موبایلم انداختم.
خداروشکر هنوز آنتن موبایل ها قطع نشده بود.
زنگ زدم به مسعود:
کجایی؟
- بیا آخر 16 آذر
- الو... الوووووو...
آنتن رفته بود.
- سارا بدو که مسعود منتظره.
جمعیت رفته رفته زیادتر می شد.
مسعود سر کارگر منتظر بود.
صدای شعارها بلند شد...
مرگ بر دیکتاتور
دانشجو . دانشجو . به پاخیز
سر کارگر بودیم
تقریبا وسط خیابون بودیم و کمی از میدون بالاتر و منتظر تا جمعیت از پایین برسه به ما.
سرعت جمعیت به طرف ما بیشتر شد و پست جمعیت دود گاز اشک آور سر به هوا کشید.
صدای تیر می اومد.
مسعود کشیدم کنار و نشستیم رو زمین.
موتور سوارهای امنیتی وارد میدون شدن و باتوم هاشون رو تو هوا تکون میدادن.
بین جمعیت بودیم و صدای شعارهامون توی خیابون می پیچید.
به سمت کارگر جنوبی رفتیم.
یا حمله نیروهای پلیس و گارد، جمعیت تا حدودی پراکنده شد.
اما صدای دختری که هنوز به الله اکبر گفتن ادامه میداد نظر پلیس رو به خودش جلب کرد.
من و مسعود اون دختر رو کشیدیم کنار.
مسعود ماسکش رو داد به اون دختر.
ازش خواستم پالتوی قهوه ای رنگش رو در بیاره که گفت : زیر این پالتو فقط یه پیرهن آستین کوتاه دارم.
- زود فرار کن. نشونت کردن. دنبالت میان. در رووو.
و به سمت پایین کوچه بغل دستیم هلش دادم. هوا تاریک شده بود و چراغ های کوچه هم خاموش بود. شروع کرد به دویدن و در اون تاریکی ناپدید شد.
دست مسعود در دست راست و دست سارا در دست چپم بود.
دست مسعود شل شد و آروم دستم رو رها کرد.
سرم رو برگردوندم و متوجه ماموری شدم که داره مسعود رو میبره. دست سارا رو آروم رها کردم و بهش اشاره کردم که بره.
دست های سنگین یک نفر رو احساس کردم که محکم روی شونه ام زد و آستین کتم رو توی دستش جمع کرد: آروم برو پایین. برو داخل کوچه. حواست رو جمع کن فکر فرار نزنه به سرت!
6 نفر مامور در حال اسکورت من و مسعود بودن. به جایی که نمیدونستیم کجا هست!
موبایلم توی جیبم بود. خاموشش کردم.
کوچه تاریک بود. خیلی آروم گوشی موبایلم رو که کلی فیلم داخلش ضبط کرده بودم ، داخل شمشاد های سمت چپم انداختم و خدا خدا میکردم که کسی ندیده باشه.
خوشبختانه کسی ندیده بود.
وارد پاسگاه شدیم.
حوالی انقلاب بود.
حیاط پر بود از خودرو های یگان ویژه ، ون های نیروی انتظامی و ... .
گوشه های حیاط پر بود از کسانی که بازداشت شده بودن و یه گوشه ای به خودشون می پیچیدن. مطمئناً علتش دردی بود که از کتک ها حاصل شده بود.
از مسعود پرسیدن که من رو میشناسه و اون گفت که تا به حال من رو ندیده !
موبایلم رو خواستن.
- موبایل؟ من موبایل ندارم! خطم خط اصفهان بود! فروختمش که خط تهران بگیرم! هنوز نگرفتم! من موبایل ندارم!
و خوشبختانه موبایل مسعود هم از نوعی نبود که بشه باهاش فیلمبرداری کرد.
- کارت شناساییت کو؟
- فکر نمیکنم همراهم باشه!
- دانشجویی؟
- بله!
- کارت دانشجویی!
- هنوز بهمون ندادن! آخه من تازه واردم!
- چه رشته ای می خونی؟
- رشته؟ رشته من؟ روابط سیاسی و امور دیپلماتیک!
- به به! رشته هم که سیاسیه!
- اون دختره کو؟ دوستت رو میگم! همون که فراریش دادی! خونه اش کجاست؟
- باور کنین من اونو نمی شناختم!
- پس چی بهش میگفتی؟
- گفتم که ساکت باشه و شعار نده. که اون هم ترسید و فرار کرد!
- جناب سرگرد! این پسره رو بفرستین واسه اوین! دختره رو هم رد کنین واسه وزرا!
یکی از مامورهای سبز پوش ، دستِ به اصطلاح سرگرد رو گرفت و کشوندش کنار. صدای پچ پچ هاشون می اومد.
زانوهام سست شده بود.
سرگرد اومد طرفم! : از اینجا که رفتی بیرون یکراست میری سمت خونه ات! یک دقیقه هم این طرف ها نمی مونی! فهمیدی؟
تند - تند سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
نگاهی به مسعود انداختم.
سرگرد به مسعود رو کرد : تو هم همینطور!
قند توی دلم آب شد.
سریعاً به سمت در حیاط راه افتادیم.
بالخره بعد از 45 دقیقه داشتیم خلاصی پیدا می کردیم.
اما چشمان بازداشت شده های زیادی در اون حیاط به چشم های من و مسعود زل زده بودند.
مسعود از طرف دیگه کوچه و من هم از طرف دیگه به سمت میدون انقلاب راه افتادیم.
جایی که فکر میکردم موبایلم رو اونجا انداخته باشم پیدا کردم. درست کنار پای چندتا دختر. ازشون خواستم نور گوشی بندازن داخل شمشاد ها. پیداش کردم. موبایل اونجا بود.
سریعاً خودم رو رسوندم سر کوچه. مسعود بین جمعیت ناپدید شده بود.
ناگهان به نرده های محافظ بانک سر کوچه کوبیده شدم.
درگیری درست جلوی من ایجاد شده بود.
سرباز ها و مردم به شدت درگیر شده بودند و صدای باتوم ها بلند شده بود.
صدای فریاد های خانومی که قصد داشت مانع کتک خوردن شوهرش بشه توی گوشم میپیچید : نزنشششش. خداااا. نزننننن
به نرده ها فشار می آوردم و دلم میخواست تا میتونستم کمی عقب تر برم تا ضربه های باتوم به بدن من نخوره.
اشک از گونه هام سرازیر شده بود که یکدفعه باتوم یک سرباز ، وحشیانه به سر تاس مردی خورد که شاید 10 سانتی متر با من فاصله داشت.
جای باتوم روی سرش موند و ناگهان خون فوران کرد تو صورت من.
فریاد میزدم : خدااااااا.
دستی محکم و سنگین شونه راستم رو توی دستش گرفت و کشید به سمت خودش : تو اینجا چه غلطی میکنی؟
پلیس بود!
- میخوام برم. من همین الان از بازداشت در اومدم. میخوام برم. راه نیست.
- زود باش گورت رو گم کن از اینجا. زود باش
فقط می دویدم.
کارگر شمالی بسته بود. کت سفید رنگم خونین شده بوده.
درش آوردم. دندون هام از شدت سرما به هم می خورد.
چشم هام از شدت گاز اشک آور می سوخت.
اتوبوس ها به سمت کارگر شمالی به راه افتادند.
دوون دوون خودم رو به اتوبوس رسوندم.
در حال سوار شدن صبا واصفی رو دیدم.
فوراً پریدم توی بغلش .
کوهیار هم بود.
کوهیار گودرزی.
صبا آسم داشت و به خاطر گاز اشک آور مشکل تنفسی پیدا کرده بود و مرتباً سرفه می کرد.
کوهیار لبخند به لب داشت.
شاید لبخندی که نشون از پیروزی جنبش دانشجویی بود.
هرگز اون لبخند رو از یاد نمی برم.
اون شب آخرین باری بود که صبا و کوهیار رو دیدم .
و چند ماه بعد از اون هم ، راه هرسه ما جدا شد و هر کدوممون به یک سرنوشتی دچار شدیم.
سرنوشت دو نفر غربت و سرنوشت یک نفر زندان شد!
و امروز یکسال از اون روز و 8 ماه از حضور من در غربت میگذره.
و امروز ایران برای یک بار دیگه شاهد پیروزی جنبش دانشجویی بود.
جنبشی که هرگز خاموش نمیشه و تا روز رسیدن به خواسته هاش به حرکتش ادامه میده.
زنده باد جنبش دانشجویی
زنده باد آزادی
برای مشاهده فیلم های تجمعات امروز در یوتیوب، بر روی لینک های زیر کلیک کنید.

تجمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر؛ بازداشت ۴ تن از دانشجویان توسط حراست دانشگاه
به گزارش دانشجو نیوز، پس از ایجاد درگیری بین دانشجویان و نیروهای فشار، باقری یکی از اعضای حراست دانشگاه که نقش زیادی در سرکوب های چندین سال اخیر داشته، ۴ تن از دانشجویان را بازداشت و به حراست منتقل کرده است. همچنین ذوقی از نگهبان های دانشگاه هم نقش برجسته ای در این اقدام داشته.
گفتنی است که در تجمع امروز در دانشگاه امیرکبیر دانشجویان قصد نمایش دادن عکس مجید توکلی را داشتند که با حمله نیروهای بسیجی همراه شده است.

یک زندانی در اثر عدم رسیدگی پزشکی و شرایط قرون وسطایی حاکم بر زندان گوهردشت کرج جان باخت

پنجشنبه 11 آذر ماه حوالی ساعت 11:00 جعفر سربندی 55 ساله که به دلیل اختلافات خانوادگی دستگیر و به بند 4 زندان گوهردشت کرج منتقل شده بود ، دچار ناراحتی حاد جسمی گردیده و به اغما فرو رفت.
پاسداربندها تحت عنوان اینکه او معتاد است از انتقال وی به بهداری زندان خوداری کردند.
در صورتی که او به خاطر درد شدید قادر به حرکت نبوده تا اینکه صبح امروز وضعیتش به وخامت گراییده و ساعتی بعد جان باخته است.
یک هفته از دستگیری زندانی جعفر سربندی می گذشت و گفته می شود که او هنوز مورد محاکمه و محکوم نشده بود.
جعفر سربندی در طی یک هفته ای که در بند 4 زندان گوهردشت در بازداشت بسر می برد، بدلیل چند برابر بودن تعداد زندانیان ناچار بود که در راهروی بند 4 استراحت کرده و از داشتن امکانات پوششی محروم بوده است.
منبع : فعالین حقوق بشر و دمکراسی

پخش هزاران شب نامه و نشریات تک صفحه ای در دانشگاه بین المللی قزوین در آستانه ۱۶ آذر

گروه وسیعی از دانشجویان دانشگاه بین الملل قزوین به مناسبت ۱۶ آذر، اقدام به پخش چندین شماره از نشریات تک صفحه ای "دانشجو" ، "اعتماد ملی" و "کلمه" کرده اند. این اقدام در حالی صورت میگیرد که دانشجویان دانشگاه بین المللی قزوین در طول ۲ سال گذشته تحت شدیدترین فشارها و تهدیدات نیروهای امنیتی و انضباطی قرار داشته اند.

به گزارش دانشجو نیوز، با انتشار گسترده این نشریات در سطح دانشگاه و خوابگاه‌های مرکزی خواهران و برادران، از دانشجویان خواسته شده که در اعتراضات روز ۱۶ آذر حضور بهم رسانند. در حال حاضر بیش از ۱۵ تن‌ از فعالین دانشجویی دانشگاه بین الملل قزوین، در حال گذراندن ایام محرومیت از تحصیل خود می باشند و چندین تن‌ از دانشجویان نیز به صورت قطعی با حکم اخراج و محرومیت از شرکت در آزمون‌های سراسری مواجه شده اند. این دانشجویان طبق دستور ریاست دانشگاه اجازه ورود به محوطه دانشگاه و رسیدگی به امور آموزشی خویش را ندارند.

شایان ذکر است که مسئولین دانشگاه در پی‌ دعوت و اطلاع رسانی وسیع دانشجویان به مناسبت فرا رسیدن "روز دانشجو" در اقدامی جدید با خانواده‌های برخی‌ دانشجویان تماس گرفته و با ادبیاتی بسیار زننده و رکیک به تهدید دانشجویان و خانواده‌ها پرداخته اند.

گزارش ها از دانشگاه بین المللی قزوین، همچنین حکایت از حضور ده‌ها نیروی امنیتی و لباس شخصی‌ در فضای داخلی‌ دانشگاه و خوابگاه دارد که با اعتراض دانشجویان همراه شده است.

گفتنی است که در روزهای آتی "بیانیه رسمی‌ دانشجویان دانشگاه بین المللی قزوین به مناسبت ۱۶ آذر" به همراه اعلام مواضع و برنامه‌ها منتشر خواهد شد

سالروز اعدام احسان فتاحیان، سالروز اعدام گل


حکم اعدام، نه! حکم: آزادی ست.

به جهانی که چو عشق و شادی ست
در پس نا آرامی ها ، آرامی ست
و در پس تاریکی ، روشنایی ست
من خسته از این راهم
من مانده از این کوی و آن کویم!
من چشم به راهم!
چشم به راه چه؟
من در انتظار ارزشی والا
والاترین ارزش هایم، 
من، در انتظار آزادی ام!





احسان فتاحیان، سال گذشته در چنین روزی اعدام شد.
وی ابتدا به اتهام محاربه و ارتباط با گروه پژاک به 10 سال حبس تعزیری محکوم شد، در دادگاه تجدید نظر حکم وی به اعدام ارتقاء یافت!!

یادش گرامی باد

تنبیه بدنی یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای در چابهار به مرگ او انجامید

تنبیه بدنی یک دانش‌آموز در مدرسه‌ای در در شهرستان نیكشهر استان سیستان به مرگ او انجامید.

سعید-ر دانش آموز کلاس سوم مدرسه راهنمايی به علت نياوردن کتاب درسی مورد مواخذه معلم اش قرار گرفته و معلم عصبانی با گوشه کتاب به سر او زده است.

اين دانش آموز پس از وخيم شدن حال عمومی اش به بيمارستان چابهار و پس از آن به زاهدان منتقل شد و پس از يک هفته بستری شدن در بيمارستان جان خود را از دست داد.

نفرات برتر آزمون سراسری 80 هم اکنون کجایند؟!

با سپاس از دوست گرامی ام رها :

تصويري در ميان آيتم‌هاي دوستان در گوگل ريدر ديدم که بريده‌اي از روزنامه‌ي اعلام نتايج کنکور سراسري در سال ۸۰ را نشان مي‌داد. 
يک نفر کامنتي گذاشته بود:”سوال اينه که از اينا چند نفرشون الان ايران هستند هنوز؟” دونستن جواب اين سوال براي من جالب بود و يک جستجوي کوچيک انجام دادم. نتايج جالب‌تر از چيزي بود که فکر مي‌کردم. قضاوت با خودتان!





ندا ناطق (نفر اول رشته رياضي): استانفورد، آمريكا
اشکان برنا (نفر دوم رشته رياضي): بركلي كاليفرنيا، آمريكا 
احسان شفيعي پور‌فرد (نفر سوم رشته رياضي): ايلينويز، آمريكا 
محمد فلاحي سيچاني (نفر اول رشته تجربي): ميشيگان، آمريكا 
محمد امين خليفه سلطاني (نفر دوم رشته تجربي): اطلاعات خاصي پيدا نکردم
پيمان حبيب اللهي (نفر سوم رشته تجربي): هاروارد، آمريكا 
محمدرضا جلايي‌ پور (نفر اول رشته انساني): زندان اوين، تهران


پاسخ سیمین بهبهانی به احمدی نژاد

شنیــدم باز هم گوهر فشــاندی که روشنـــفکر را بزغاله خواندی

ولی ایشــان ز خویشـانت نبـودند در این خط جمله را بیــجا نشـاندی ‏

سخـن گفـتــی ز عدل و داد و آنر ابه نان و آب مجــانی کشــاندی

از این نَقلت که همچون نٌقل تر بود هیاهــو شد عجب توتــــی تکانــدی

سخن هایت ز حکمت دفــتری بود چه کفتر ها از این دفتر پراندی

ولیــکن پول نفـت و سفره خلــــق ز یادت رفت و زان پس لال ماندی

سخن از آسمان و ریسمان بود دریـــغا حرفـی از جنـــگل نراندی

چو از بزغاله کردی یاد ای کاش سلامـی هم به میــمون میرساندی

احمدی نژاد در بیرجند با انتقاد از روشنفکران ایرانی و منتقدان خود ‏گفته بود :

این ها شیطان پرستان مدرن اند ، برخی قیافه روشنفکری می گیرند ، به اندازه یک بزغاله هم از دنیا فهم و ‏شعور ندارند.