روز جهانی وبلاگ نویسی - چگونه وبلاگ نویسی را آغاز کردم

روز جهانی وبلاگ نویسی است.
حدود دو سال و نیم پیش پس از شنیدن مصاحبه کیانوش سنجری در شبکه خبری صدای آمریکا ، به عمیق ترین اندیشه زندگی ام فرو رفتم.
اندیشه ای که سراسر زندگی ام را تحت الشعاع قرار داد.
جمعه روزی بود. در حال آماده شدن برای شرکت در مراسم عقد خواهر دوستم بودم. جز عروس خانواده کسی نزدم نبود. طبق معمول کانال ماهواره شبکه صدای آمریکا بود. پسر جوانی صحبت می کرد. در مورد حقوق زندانیان . تا به حال ندیده بودمش.
حرف هایش به نظرم جالب می آمد. چهره اش گویای غمی بزرگ در درونش بود.
رو به عروس خانواده کردم : تو غمی تو چهره این پسر حس نمیکنی؟
عروس خانواده با تیزبینی خاصی به چهره پسر جوان نگاهی انداخت : تو هم به چه چیزهایی دقت می کنی ها! خب همه یه دردی دارن دیگه!
زیر نویس صفحه را خواندم : کیانوش سنجری - فعال دانشجویی و حقوق بشر
پس اسمش کیانوش بود. کیانوش سنجری.
کنجکاو شدم.
صحبت هایش بیشتر کنجکاوم می کرد تا بیشتر راجع به او بدانم. به گود رفتگی های بالای گونه هایش ، به پوست افتاده اش ، و به برق چشمانش می اندیشیدم! صدایش کمی لرزان بود.
به دلیل مشغولیت ذهنی ام ، مراسم عقد مه مانند از جلوی چشمانم گذشت.
پس از بازگشت و اندکی استراحت ، با هزاران درد سر به اینترنت وصل شده و فوراً اسمش را که در ذهنم مانده بود در گوگل سرچ کردم.
بلکه مطلبی با عنوان اسمش بیابم.
نتایج سرچ گوگل بر خلاف تصور من بود. سایت ها و وبلاگ هایی که یکی پس از دیگری ردیف شده بودند و نام کیانوش سنجری تیره شده و در همه آن ها به چشم می خورد.
کیانوش سنجری در انفرادی
کیانوش سنجری آزاد شد.
کیانوش سنجری بازداشت شد.
کیانوش سنجری جلوی درب منزل آیت الله بروجردی بازداشت شد.
قبلاً مطلبی با این عنوان خوانده بودم.
آهان. پس این پسر همانیست که جلوی درب منزل آیت الله بروجردی بازداشت شده بود!!
پس اندکی میشناسمش.
در آخر : کیانوش سنجری از ایران گریخت.
در همین بین ها بود که اسم های زیادی از جمله آرش و عزت ابراهیم نژاد ، احمد باطبی ، امیرعباس فخرآور و ... به چشمم خوردند.
شناختی که از این افراد داشتم بیش از شناختم از کیانوش سنجری بود. اما کنجکاوی ام گل کرده بود و باعث شد با سرچ کردن اسامی آن ها نیز اطلاعات بسیاری از آن ها بدست بیاورم.
از بازداشت ها. از قتل ها. از شکنجه ها. از اوین. از قصر. از رجائی شهر. از دانشجوهای دانشگاه اصفهان . از تظاهرات ها. از دادگا ها.
از حکم ها. از از از از ...
درد عمیقس را در رگ های گردنم حس می کردم. دستانم سِر شده بود.
چشمانم پر از اشک بود.
قبل از آن در تظاهرات ها شرکت می کردم. حتی سوم راهنمایی بودم که از کلاس فرار کردم تا در مراسم 16 آذر همراه با دانشجوهای دانشگاه اصفهان اعتراض کنم.
همیشه پیگیر اخبار سیاسی بودم.
در گفت و گوها بحث از سیاست را پیش کشیده و دولت را منفور می شمردم.
از حقوق خود و دیگران دفاع می کردم.
آن شب اما متوجه شدم که وظیفه دیگری دارم.
حداقل وظیفه ام زنده نگه داشتن نام فعالین سیاسی ایست که جان خود را کف دستشان گذاشتند و برای هدف والای خود یعنی آزادی مبارزه کردند.
در یکی از وبلاگ ها نوشته شده بود : فقط در یک دقیقه می توانید یک وبلاگ بسازید. همین الان شروع کنید.
بدون اینکه اطلاعی از وبلاگ نویسی و سرورهای وبلاگ داشته باشم ، فوراً کلیک کرده و به کمک راهنمای سرور وبلاگی ساختم در بلاگر.
با این نام : رهروان راه کیانوش
اسمی مستعار برای خود در نظر گرفتم.
اسمی که نتوانند به راحتی شناسایی ام کنند.
سارا
سارا
سارا
خب. چه فامیلی بگذارم؟
فکر
فکر
فکر
راستی این خواننده عربی که تازه اومده چه قدر قشنگ میخونه. خودش هم خوشکله!
اسمش چی بود؟
آهان.
شمس
اسمش شمس بود
برای فامیل مستعار بد نیست ها!
عالیه
سارا شمس
خیلی هم خوبه
و این شد که اسم سارا شمس انتخاب شد.
اسمی مستعار برای شروع وبلاگ نویسی
خرسند بودم از اینکه بالاخره شروع کرده ام.
وجدانم کمی راحت تر شده بود.
روزها می گذشت و در دنیای مجازی با فعالین سیاسی و وبلاگ نویسان بیشتری آشنا می شدم.
از جمله خود کیانوش سنجری
در ایمیلی از من خواست تا نام وبلاگ را به اسم اکبر محمدی اسطوره مقاومت دانشجویی که به طرز مشکوکی در زندان اوین به شهادت رسید ، تغییر دهم.
و من نیز اینچنین کردم.
بهتر می نوشتم.
بهتر نقد می کردم.
بهتر تحلیل می کردم.
بهتر و بهتر و بهتر
روز به روز بر تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ افزوده می شد.
اقدام های پی در پی دولت برای شناختن مدیران وبلاگ های سیاسی باعث شد تا بر روی امنیت وبلاگ بیشتر کار کرده و به همین راحتی ها دم به تله ندهم.
یکپا نویسنده شده بودم
به نوشتن اکتفا نکردم
به دنبال خبر رفتم
با دوربین موبایل به شکار اتفاقات میرفتم
و بعد از آپلود فیلم ها و عکس های اخبار سیاسی آن ها را منتشر می کردم.
و در آخر پس از آشنا شدن با فعالین حقوق بشر از طریق دنیای مجازی ، رشته ای سیاسی را برای ورود به دانشگاه انتخاب کرده و راهی تهران شدم.
پس از آن نیز از نزدیک با فعالین سیاسی و حقوق بشر ارتباط گرفته و رسماً یک فعال سیاسی ، دانشجویی و حقوق بشر شده و روز به روز بر میزان فعالیت هایم افزودم.
تا اینکه پس از بازداشت دوستان نزدیک و همکارانم ، احضارهای پی در پی ام به دادگاه انقلاب ، اخراجم از دانشکده ، منتشر کردن عکسم به عنوان محارب در ویژه نامه نیروی انتظامی و تحت تعقیب گرفته شدن در خیابان های تهران ، بالاجبار تن به هجرت داده و پس از آنکه متوجه شدم ممنوع الخروج شده ام ، از راه قاچاق از ایران خارج شدم.
5 ماه است که دور از وطن و در غربت به سر می برم.
چهره ام را در آیینه نظاره میکنم.
زیر چشمان و گونه هایم گود افتاده است.
وقتی می خندم گودی عمیقی روی صورتم نقش می بندد.
سعی میکنم به زیباترین شکل لبخند بزنم.
ولی چشمانم برقی میزنند و درد در صورتم نقش می بندد.
نا خود آگاه به یاد چهره کیانوش سنجری می افتم.
حدود دو سال و نیم پیش
در شبکه صدای آمریکا
بالاخره دلیل آن درد درونش را فهمیدم.
امان از این دردی که تمام زندگی ام را از من گرفت.
به امید موفقیت در آینده ای نزدیک
برای تمامی فعالین سیاسی و حقوق بشر
برای تمامی روزنامه نگاران و خبرنگاران
برای تمامی وبلاگ نویسانی که امروز روز آن هاست
برای تمامی کسانی که مجبور به هجرت شدند
برای کسانی چون من که همه زندگی خود را از دست دادند
به امید رسیدن به هدف
به امید آزادی

صورت جلسه ارزیابی کیفی آب های معدنی(بر اساس پارامترهای شیمیایی)- عکس

صورت جلسه ارزیابی کیفی آب های معدنی(بر اساس پارامترهای شیمیایی)

بهروز بیاتی آدم فروش جمهوری اسلامی

ردیف آخر از سمت راست : بهروز بیاتی!
بهروز بیاتی، زاده ارومیه و آذری زبان، فردی است که مدت 31 سال است در خارج از کشور و در شهر لندن در کشور انگلیس زندگی می کند و دقیقاً سه ماه بعد از انقلاب از ایران خارج شده ، به عنوان یک شخصیت مخالف رژیم و البته احمدی نژاد شناخته شده است. این فرد در تمامی محافل های سیاسی و حتی دوستانه مخالفت خود را به طور آشکارا از احمدی نژاد و سیاست ایران و دولت ایران ابراز کرده، اما بعد از 31 سال یکباره در ایران و البته در همایش بزرگ احمدی نژاد در کنار احمدی نژاد حضور به هم می رساند و در حالی خود نمایی می کند که انگار زبان پارسی نمی داند و واقعاً یک انگلیسی تبار است و باید حتماً گفت و گوها برایش ترجمه شوند! به گفته دوستان نزدیک وی این شبهه همیشه در بین آنان وجود داشته است که به ماهیت وی شک داشته و برخی وی را آدم فروش می خوانده اند. اما با انتشار این عکس شک و شبهه ها از بین رفته و ماهیت وی برای آنان آشکار شده است. بهروز بیاتی در لندن صاحب یک کافی نت به نام coffe net 2000 است. 



در انتشار این متن و عکس بکوشید