8مرداد و حماسه ای که اصفهانی ها آفریدند

8مردادماه
امروز اصفهان شاهد صحنه باشکوهی بود.صحنه ای که هزاران نفر از مردم به گرد هم جمع شده بودند تا در مراسم چهلم ندا شرکت کنند.راس ساعت 6 یک دسته از مردم در پارک آیینه خانه به گرد هم آمدند و دسته ای کنار سی و سه پل تجمع کردند.ده دقیقه بعد نیروها به سمت مردم در روی پل رفتند و یکی از ماموران نیروی انتظامی به طرز وحشیانه ای با بی ادبی به زن و مرد آنان را مجبور میکرد تا از تجمع پرهیز کنند .و با صدای بلند فریاد میزد:بلند شو عوضی .گورتو گم کن.مگه کری.بلند شو از اینجا برو بهت میگم. تمام کسانی که روی پل بودند ، خانوادگی آمده بودند. بیشتر جمعیت را زنان تشکیل میدادند.مردم از پل به سمت فضای سبز سمت پل رفتند.چند دقیقه بعد یک دسته از جمیعت وسیع مردم از طرف بلوار آیینه خانه به ما پیوستند.در حالی که دست هایشان همه بالا بود و علامت وی انگلیسی را نشان میدادند.(V) در این حین من که منتظر بودم تا جمعیت کمی جلوتر بیاید و به آنها ملحق شوم ؛ با باتوم مورد حمله سربازان قرار گرفتم. گوشی همراهم دست راستم بود که یکدفعه متوجه شدم کسی آن را از دستم کشید.یک سرباز غول پیکر که با فحش های رکیک مردم را مورد خطاب قرار میداد.به دنبالش رفتم و فریاد میزدم که گوشی منو پس بده.خواهش میکنم .چندبار دستش را کشیدم.پشتش به من بود.جمعیت هو میکشدند.که یکدفعه به سمت من برگشت و من روی زمین افتادم.ضربات محکم باتوم روی بدنم فرو می آمدند.دستانم را روی پشت سرم گذاشته بودم تا سرم از اصابت باتوم در امان بماند.رحمی در کار نبود. صدای باتومها اکو می دادند.صدایم در نمی آمد.نفسم بند آمده بود.گیج شده بودم.فقط صداهای مردم را میشنیدم.همه بالا رفت.چند نفر روی من افتادند.سربازها بودند.مردم از پشت به ان ها حمله کرده بودند.و هلشان داده بودند که افتادند روی من و بعد پا به فرار گذاشتند.یکی میگفت کثافت نزنش.یکی میگفت بکشش کنار.یکی میگفت سیگار روشن کنین.دستانم را میکشیدند.نمیتوانستم چشمانم را باز کنم.یکی میگفت چشماتو باز کن .بوی سیگار می آمد.صورتم خیس شده بود.کسی پرسید چه کردن با این دختر؟و صدایی نزدیک گوشم جواب داد اسپری فلفل پاشیدن تو چشماش. بله اسپری فلفل پاشیده بودن و چون دهنم باز بود داخل دهنم هم زده بود.نفسم بالا نمی آمد.آب به خوردم میدادند.ریه هایم آتش گرفته بود. کم کم چشمانم باز شد.جمعیت زیادی دورم را گرفته بودند.نمیتوانستم حرف بزنم.پسرانی را دیدم که سیگار میکشند و به چشمانم فوت میکنند.دخترانی که بادم را میزدند. تهوع داشتم.سرم گیج میرفت و درد وجودم را گرفته بود.دست ها و پاهام سر شده بودند.کمی که سر حال آمدم بلند شدم و با همین جمعیت به راه افتادیم به سمت پل خواجو.از آن طرف سی و سه پل صدای تیر شنیده میشد. مردم در پیاده رو به هم میرسیدند و زیاد میشدند.کم کم جمعیتی مشاهده شد که واقعاً بی سابقه بود.از هر نوع قشری هم بودند.حتی یک خانوم چادری دستش را از زیر چادر بیرون آورد که پارچه مشکی به انگشتانش بسته بود و مدام دستش را تکان میداد.خانمی که حدود 50 سال سن داشت. همه با هم به راه افتادیم.در میانه های راه سربازان با موتور به داخل جمعیت رفتند درحالی که باتوم های خود را در هوا میچرخاندند. جمعیت به داخل رودخانه فرار کردند.سرباز ها یکدفعه غیبشان زد و مردم باز جمع شدند و به سمت پل خواجو به راه افتادند. خبری از نیروها نبود.جمعیت دستشان را برای ماشین ها تکان میدادند و ماشین ها هم بوق میزدند.خیلی ها ماشین هایشان را پارک کردند و به داخل جمعیت آمدند. سر پل خواجو گاز اشک آور زدند و با باتوم و اسپری فلفل به جان مردم افتادند.مردم از پل خواجو به سمت سی و سه پل برگشتند در حالی که هیچ چیز نمیدیدند و مدام فریاد میزدند سوختم.چشمام.کمک کنید.همه به هم سیگار میرساندند. من که تا همین دیروز تحمل بوی سیگار را نداشتم سیگار کشیدن را هم یاد گرفتم و دود سیگار را به چشم خانم هایی که اسپری خورده بودند فوت میکردم.به داخل خیابان رفتیم.جمعیت بیشتر شد.ماشین ها بوق میزدند. و این شعار ها را میدادیم: نداجان، شهادتت مبارک برادر شهیدم رایتو پس میگیرم مرگ بر دیکتاتور نترسین،نترسین،ما همه با هم هستیم و شعر یار دبستانی من را که سه بار همگی با هم خواندیم و بیش از همه صدای مرگ بر خامنه ای یکباره در شهر طنین انداز شده بود.من هم در ادامه و در حد توانم تکرارش می کردم. حتی از دور هم صدا شنیده میشد با سی و سه پل فاصله زیادی داشتیم که یکباره به سمت مردم حمله ورشدند و همه فرار کردند.یک بسیجی به سمت چندتا پسر حمله کرد.اول همه فرار کردند ولی پسری با عصبانیت فحش رکیکی به بسیجی داد و بسیجی به سمتش حمله ور شد که پسر و دختر به سمتش حمله بردند و حسابی روشنش کردند که ما هموطنهامونو تنها نمیگذاریم و مثل شما وطن فروش نیستیم. چشمانم باز شروع به سوختن کرد.پسری زحمت کشید و برای من شیر خرید و به چشمانم ریختند.بازدود سیگار به چشمانم فوت کردند. جمعیت داشت به سمت سی و سه پل میرفت که دوباره به مردم حمله کردند و مردم در این تاریکی به داخل رودخانه رفتند.یک افسر نیروی انتظامی داشت داخل بی سیم فریاد میکشید که کثافت ها شما کجایین.چرا نمیاین.هندل بزنن زیرتون؟مفت خورها بیاین دیگه.بیاین این حرومزاده هارو ببرین! و این آخرین باری بود که مردم متفرق شدند و تظاهرات پرشور اصفهان خاتمه پیدا کرد. ولی درگوشه و کنار این تظاهرات چیزهایی را دیدیم که مانند علامت تعجب شده بودیم. سربازی که برای من گریه میکرد و سربازی که به من فحش میداد. سربازی که به دیگری میگفت نزنش و سربازی که باتومش را بر ساق پای من میکوبید. مامور نیروی انتظامی ای که به مردم میگفت شمارو به خدا از اون سمت نرین.ما بهتون کاری نداریم ولی نیروهای بسیج وحشی هستن و اون طرف دارن انتظارتونو میکشن و ماموری که وحشیانه به مردم حمله میکرد و زن و مرد و پیر و جوان سرش نمیشد. از تعداد دستگیرشدگان خبری در دست نیست.اما هنوز جمعیت وسیع نشده بود که یکی پسر سبز پوش را به داخل یک ون بردند و حدود ساعت 9 بود که یک پسر دیگر را وحشیانه مورد ضرب و شتم قرار دادند و با خود بردند. این تظاهرات از ساعت 6 عصر شروع شد و تا ساعت 10 شب ادامه داشت. و اما امروز همه چیز دیدیم ولی پرشور ترین حماسه ای بود که اصفهانی ها آفریدند. اصفهانی های عزیز ازتون ممنونم که منو تنها نگذاشتین.که بهم کمک کردین.که همه با هم بودیم.که بار دیگه نشون دادین که اصفهانی ها هم هستن و هرگز تهرانی ها و در کل هموطنهاشونو تنها نمیگذارن. درود به شرفتان درود بر غیرتتان منتظر خبر بعدی باشید.محل برگزاری تجمع دیگر دوباره اعلام میشود. خواهشاً اینبار یک وسیله دفاعی با خودتان به همراه داشته باشید
زنده باد پیروزی
ننگ بر جمهوری اسلامی

2 نظرات:

ناشناس گفت...

خیلی خوشحال شدم خیلی . ولی خیلی ناراحتم که من خبر نداشتم ، آخه خیلی وقت بود اصفهان خبری نبود!توروخدا ادامه بدین ، مثل تهران من دیگه همیشه به این سایت سر می زنم ممنون. راستی شعار نوشتن رو پول یادتون نره .همینطور نوشتن جملات زیبا و سبز و گذاشتن آنها در جاهای مختلف مثل این جمله : گیرم که مداد سبز را از جعبه مداد رنگی حذف کردید ، با ترکیب رنگ سبز و آبی چه می کنید ؟!گیرم که همه ی سبزها را رنگ کردید ، با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟!

سیب گفت...

سلام سارای عزیز به دلیل افشای اطلاعات کاربران توسط بلاگرهای ایرانی به مناسبت چهلم شهدای خونین انتخابات من هم به بلاگر کوچ کردم از این به بعد در بلاگر می نویسم البته با نام و عنوان جدید.
آدرس و نام جدید را هم در زیر نوشتم موفق باشید.
http://h-sib.blogspot.com/

ارسال یک نظر

نه بر حسين بلكه بايد بر مذهبي گريست كه عالمانش پاره شدن عكس مردگان را وقيح تر از دريده شدن سينه زندگان مي دانند!