نامه محرمانه ای که از محرمانگی در آمد

این نامه محرمانه توسط مدیر این بلاگ : سمیرا نصیری (ساراشمس) منتشر گردیده است. با ذکر منبع در انتشار آن بکوشید.
لینک نامه

1 نظرات:

رضا مبین گفت...

تقدیم می شود به روح بزرگ و آزادی خواه شهیدان راه آزادی

هم رزم شهید:اکبرمحمدی ومختاری،پوینده،داریوش فروهر،نداآقاسلطان، سهراب و...

دوستان در بند استبداد:

مهندس حشمت الله طبرزدی،شیوا نظرآهاری و تمام زندانیان سیاسی استبداددینی سی ویک ساله



آوازهای پیکار

باید تیر دیکری برداشت

باید با گلوله در آمد

اینکه،اینک قطره

قطره

قطره

جاری است

بر بامهای ناشناس

دز معابر بی نام

این خون متلاشی و جوان رفقاست

ای گرمترین آفتاب

بر شانه هامان بتاب

ای صمیمی ترین آغاز

ای تفنگ،ای وفادار

یار باش

برویم فتح کنیم فردا را...

وقتی که (اکبر) تکه تکه شد

در بارگاه خلیفه

در میان آنهمه زنجیر

آخرین عدالت

از گلوی فریاد گرش به غرور آمد.

امروز... اما امروز

میدانی پایگاه کجاست؟

امروز از کدامین سنگر آتش میشود

ماشه های این صمیمی ترین پیکار؟

آنجا که تیر عدالت ما

خون (ندا) است

آنجا که تیر عدالت ما

این سگهای نا پاسبان را

در میان آیه های خونین انتقام

زوزه برآرد

ای برادر مردی ومیدان!

آه... بگو ببینم آیا

پایگاه کجاست؟

امروز مرگ را به کجا میبریم؟

امروز کدامین سگ نا پاسبان را...

دیگر از این خاک مگو

آن دستهای شهید

آن دستهای قادر عشق

آن دستهای بلند انتقام

اینجا پرچم پیروز طلوعی خونین بود

بارعناترین قامت مرگ

هیچ مگو

فریاد ما این بار شلیک خواهد گشت

دهکده های بی نام

نام عاصی مارا

پاس خواهند داد

ما میان آتش و خون پروردیم

این دستهامان را بنگر

ما همانیم

همان رسولان عریان رنج

با آیین گوشت و گلوله و مرگ

این دستهامان را بنگر!

ما همانیم....

ما فتح میکنیم

ما فتح میکنیم

باغهای بزرگ بشارت را

با خون وخنجر خفته در خونمان،

با آیین گوشت وگلوله و مرگ

و شلیک فریاد...

مگو بمانیم

در ارتفاع خون دشمن

خشم ما کمانه خواهد کرد.

با سرود خشم ما

چشمهای گریزان

به طلوعی روشن وخونین

خیره خواهد گشت

اگرمیگویی،بگو

آن دلاور در قتلگاه

آخرین تیر عدالت را

آیا چگونه

با نفس آخر خود

برآخرین ماشه های فردا گذاشت

غران؟

آنگاه که مرگ

مذبوحانه

بر قامت عزیز او

خیمه گذارد

آنگاه که مرگ در هیئتی ناگزیر

بیم هول آور جلاد را پایان داد

آگر میگویی

آن نام دلاور را...

آن دستهای قادر عشق را...

باید تیر دیگری بر داشت

اینکه

اینک

قطره

قطره

قط

ره

جاریست

این خون متلاشی وجوان رفقاست

ای گرمترین آفتاب،

بر شانه هامان بتاب

ما همان رسولان عریان رنجیم

با آیین گوشت و گلوله و مرگ

و شلیک فریاد

ای صمیمی ترین آغاز

ای تفنگ،ای وفادار

یار باش

ما همانیم

میرویم فتح کنیم فردا را...

روزی است آن روز

که در آغاز

اجتماع دستهای یکرنگ یارالن همدوش

با رودخانه و

باد رو به مرگ

می شتابندخیابانهای دلگیر را

روزیست آن روز

که هوا تودهای تیره وروشن است

نور به ظلمت شوریده

بام به بام

کوچه به کوچه

پهنه به پهنه

ناگهان میجهد برق

در چشمان خلق خونخواه

در میان دستهای اهالی این خاک

ناگهان میغرد رعد

بر مرگ صد نامرد

وخون تیره شان...

....

ما میدانیم روزیست آن روز

که آسمان باغ باز است

وتمامت سروهای پریشان جنگل،

با داغ مردان عاصی و شهید خویش

باز قامت راست میکنند

وتمامت آن دستهای شهید

آن دستهای قادر عشق

آسوده خواهند آرمید

هیچ مگو

فریادها اینبار شلیک خواهند گشت

دهکده های بی نام

نام های عاصی مارا

پاس خواهند داد

مگو بمانیم

این دستها مان را بنگر

ما همانیم

همان رسولان عریان رنج...

ما فتح می کنیم

باغهای بزرگ بشارت را

باآیین گوشت وگلوله ومرگ

با خون وخنجرخفته در خونمان...

ای برادر مردی و میدان!

بگوببینم آیا

میدانی پایگاه کجاست

میدانی که امروز مرگ را به کجا میشود برد؟

وکدامین سگ ناپاسبان را...؟

رضا مبین

دبیر سازمان پیشگامان آزادی

ارسال یک نظر

نه بر حسين بلكه بايد بر مذهبي گريست كه عالمانش پاره شدن عكس مردگان را وقيح تر از دريده شدن سينه زندگان مي دانند!