شعر شمع شعری به یاد جاوید نام ندا و تمام جانباختگان راه آزادی


به یاد جاوید نام ندا و تمام جان باختگان راه آزادی
 شمع تمام لحظه های من در این آوار بی پایانِ این دورانِ سر در گم، حضور شمعِ کم جانی ست که مانده در هجوم وحشی و بی تابِ بادی سرد، که چون شلاق می کوبد دمادم بر وجودِ من...

بدون پشت و پشتیبان، بدون سرپناهی امن، می سوزم در این تنهایی شب های تو در تو و هر روز از سر نو می رسم تا مرزِ تلخِ مرگ و خاموشی از این بیداد و رقص سایه هایی منتشر آغاز می گردد، برای قتل این سوسو؛ ولی من ایستاده ام بدون وحشت از جنگی که پابرجاست... امیدی گرم درون قلب من پیداست و تا یک آن، صدا و حمله ی این باد می خوابد، دوباره شعله ام از نقطه ای کمرنگ و رو به سوگ و نابودی، حریقی سرخ می سازد، برای بودن و ماندن... برای شعله های نور افشاندن... 
 پویان م.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

نه بر حسين بلكه بايد بر مذهبي گريست كه عالمانش پاره شدن عكس مردگان را وقيح تر از دريده شدن سينه زندگان مي دانند!