به مناسبت ۷ مرداد سالگرد کشته شدن عليرضا داودي/ امير‌محسن محمدي


مدتي بود که به بند عمومي زندان مرکزي اصفهان منتقل شده بودم، بند الف - ط جايي ست که تو را از سلول انفرادي به آنجا آورده اند و يک برزخ عظيم از فشارهاي جسمي و روحي را پشت سر گذاشته اي. اينجا کمتر بازجويي مي روي و اکثرا شب ها بيدار هستي، تعدادي کتاب از امور فرهنگي زندان آورده بودند براي ارشاد و هدايت ما به راه راست و اين ميان من و جمشيد هاديان - که بعد از آزاديم اعدام شد - به جاي حرص خوردن سعي مي کرديم وقتمان را با کتاب ها صرف کنيم، کتابي براي من آورده بودند عليه مارکسيسم با عنوان «درس هايي درباره مارکسيسم» غافل از آنکه عليرضا داودي سه ماه قبل در آنجا تمام کتاب را حاشيه نويسي کرده بود و به تحليل هاي آبکي نويسنده به صورتي کوبنده جواب داده بود و اين از ديد بازجوها پنهان مانده بود، من تحليل هاي نويسنده را ناديده گرفته بودم و دو روزي بود که مثل بچه ي آدم زير دوربين امنيتي بند به مطالعه ي بخش هايي که صرفاً از متون کلاسيک نقل قول شده بود و تحليل هاي عليرضا مي پرداختم. مدتي بود که براي بازجويي صدايم نکرده بودند، روز هشت مرداد بود و روز تولد من، چند نفر از زندانيان پتويي رويم انداختند و به عنوان کادوي تولدم به شکل احمقانه اي برايم جشن پتو گرفتند، بالاخره دريچه ي بند با غژ غژ هميشگي و همان صداي نحس و مريضش باز شد:
- اميرمحسسسسسسسسسسن! آماده شو بيا
- چه خبره؟
- بازجوت اومده

دوباره چشم بند و دوباره راهرو و پله هايي که مي چرخيد و بالا مي رفت، به اتاق بازجويي که رسيدم در کمال تعجب مرا با دختري از بند زنان روبرو کردند که شديد مي گريست و او را از صدايش نمي شناختم، بازجويم مي خواست مطمئن شود که او نيز مرا نمي شناسد، من اما از زير چشمبند تنها دو پرونده قطور مي ديدم که بعد از مدت ها با هم آورده بودند، يکي مربوط به اطلاعات و ديگري مربوط به دادگاه انقلاب.
آن روز نحس حدود ۸ ساعت در اتاق بازجويي بودم ، استثنائاً چشم بندم را باز کرده و رو به ديوار نشسته بودم، در انتهاي بازجويي وقتي بازجو مي خواست بوسيله ي امضا فرستادن تعدادي جيميل را به عهده بگيرم، با صدايي بسيار مريض و حيواني گفت: راستيييييي! عليرضا هم مرد ...

نميخواهم در اين مورد که بعد از خبر با من چه رفت قلم فرسايي کنم، اما نهايتا چند روز قبل از مراسم چهلم با وثيقه ي سنگين آزاد شدم و براي اولين بار خانواده اش را بر سر خاک ديدم، پدر و مادري که در اين چهل روز چهل سال پير شده بودند و هنوز فاجعه را باور نداشتند.
عليرضا صميمي ترين دوست من بود و من نتوانستم مرهمي بر زخم خانواده اش باشم چرا که سراپا زخم بودم، عليرضايي که سراپا آثار شکنجه هاي فيزيکي بازجوهاي بند اطلاعات اصفهان بود، عليرضايي که نقش فعال و سازمانده در تظاهرات هاي بعد از انتخابات در اصفهان و تهران داشت، عليرضايي که ليدر بسيار قوي دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب اصفهان بود، عليرضايي که سازمانده فعالين کارگري بود، عليرضايي که چندين تظاهرات با شکوه در اصفهان را رهبري کرد. آن هم بعد از ۱۳ آذر ۸۶ در شرايط خفقان پس از سرکوب خونين دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب، عليرضايي که سازمانده و سخنران مراسم يک مي در کامياران بود، عليرضايي که در اعتراض به احکام صادره براي دانشجويان اصفهان ۸ روز در صحن حياط دانشگاه اصفهان اعتصاب غذا کرد، عليرضايي که يک مارکسيست انقلابي بود، عليرضايي که داودي بود. حالا که يک سال از از فاجعه گذشته است تنها مي خواهم براي اولين بار اعلام کنم که اطمينان داريم عليرضا داوودي تا دو روز قبل از کشته شدنش توسط قاتلين وزارت اطلاعات بصورت حضوري و بارها مورد شديدترين تهديد ها قرار گرفته بود، مي خواهم اعلام کنم تا اين لحظه هنوز نتايج کالبد شکافي جسد به خانواده و وکيلش اعلام نشده است...
مي خواهم اعلام کنم در برگه اعلام مرگش تنها به ذکر يک جمله اکتفا شده است: از کار افتادن ريه و خفگي در اثر مسموميت دارويي!

پ.ن: به عنوان یک مخالف حکومت اسلامی، و یک اصفهانی همیشه پیگیر فعالیت های مخالفین اصفهانی بودم. از جمله آنان علیرضا بود که توانسته بودم در حد ایمیل با او در ارتباط باشم... اما چه تلخ که این ارتباط نتوانست گسترده تر و محکم تر شود و خیلی زود خاموشش کردند... آنقدر وجودم به درد آمد از رفتنش که هر زمان به او می اندیشم بغض خفه کننده ای گلویم را می بندد...
وصف حالم سخت است و اشکم روان...
برای امیر محسن عزیز آرزوی سلامتی و برای خانواده این جاوید نام آرزوی صبر دارم. 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

سارا شمس

1 نظرات:

ناشناس گفت...

اگر آنها تمام کارهای ذکر شده در بالا را انجام می دهند ما هم کار خودمان را انجام می دهیم مردم را بیش از پیش از شرایط موجود آگاه می کنیم؛ در فضای مجازی هر چقدر فیلرینگمان نمایند محکمتر از گذشته وای می ایستیم بی آنکه هراسی به خود راه دهیم و ادامه می دهیم.

ارسال یک نظر

نه بر حسين بلكه بايد بر مذهبي گريست كه عالمانش پاره شدن عكس مردگان را وقيح تر از دريده شدن سينه زندگان مي دانند!